بازتعریف مفهوم «سبک زندگی سیاسی» بر اساس نظریه «اعتباریات» علامه طباطبایی
بازتعریف مفهوم «سبک زندگی سیاسی» بر اساس نظریه «اعتباریات» علامه طباطبایی
مسعود کریمی بیرانوند
چکیده
در رابطه با مفاهیم علوم اجتماعی ازجمله «سبک زندگی» و «سیاست» نیازمند داشتن تعاریفی هستیم که ضمن وفاداری به بنیادهای فکری و فرهنگی بومی و توجه به مسائل اجتماعی و سیاسی جامعه اسلامی، قابلیت گفتگو و یا رقابت با نظریات مدرن غربی را داشته باشد. در نوشتار پیشرو در پاسخ به چیستی مفهوم «سبک زندگی سیاسی» با محوریت نظریه «اعتباریات» علامه طباطبایی به تعریف منطقی و تحلیلی مفاهیم سبک زندگی و سیاست پرداخته ایم و سپس به شرح ویژگیهای عام و خاص هر یک پرداختهایم، طوری که با استفاده از آن، بتوان در مورد تحقیقات و تحلیلهای علمی رایج دراین باره و نیز مسائل عملی مربوط به سبک زندگی و سیاست در جامعه اسلامی-ایرانی بهروشنی نظر داد.
بر این اساس سبک زندگی الگویی از باورها، گرایشها و رفتارهایی است که انسانها در تعامل یا تقابل با شرایط محیطی خود، آگاهانه برای ارضاء احساسات و تمایلات نفسانیشان اعتبار می کنند و یا بهطور مختصر «سبک زندگی» عبارت است از؛ «الگوی کنشهای اعتباری ناشی از تمایلات نفسانی». همچنین سیاست یعنی «شیوه هدایت کنشهای دیگران در جهت تأمین مصالح عمومی افراد جامعه». با این تعاریف مشخص میشود که سیاست مفهومی اخص از سبک زندگی است و بهعبارتدیگر سبک زندگی جنس و سیاست فصل مفهوم سبک زندگی سیاسی است. پس «سبک زندگی سیاسی» عبارت است «از الگو یا مجموعه ی نظام مند کنشهای اعتباری ناشی از تمایلات نفسانی که کنشهای دیگران را در جهت تأمین مصالح عمومی جامعه هدایت کند».
واژه های کلیدی
تعریف، سبک زندگی، سیاست، علامه طباطبایی، اعتباریات، کنشهای نفسانی.
مقدمه
داشتن درک درست و یکسان از اشیاء اوّلین قدم برای یک زندگی اجتماعی موفّق است. در نقطه مقابل بسیاری از منازعاتی که در مسائل علمی و اجتماعی بین انسانها درمیگیرد، به علّت نداشتن تعاریف روشن و موردتوافق از الفاظ است و این مشکل در رابطه با واژگانی که از زبان و فرهنگ دیگری وارد میشود، بیشتر خود را نشان میدهد. بهعنوان نمونه بهرغم ترجمه و رواج اصطلاح «سبک زندگی» در جامعه علمی ایران، هنوز راجع به تعریف و تعیین مصادیق آن ابهامات و تفاوتنظرهایی وجود دارد. عدهای بدون توجه به الزامات و شرایط تمدن ایرانی اسلامی صرفاً دریافتی غربی از آن داشته که با واقعیات جامعه ما انطباق ندارد و عدهای نیز در نقطه مقابل چنان این مفهوم را بر مبنای فکر و فرهنگ بومی و دینی تغییر دادهاند که آن را به مفاهیم سابقهدار دیگری مانند «سنّت» و «سیره» ارجاع دادهاند.
در رابطه با واژه «سیاست» نیز بهرغم سابقه طولانی که در تاریخ فرهنگ اسلام و ایران دارد، با ورود فرهنگ و علوم سیاسی از غرب، هرگونه اجماعی پیرامون معنا و مصادیق آن دچار خدشه شده است. گروهی با دیدگاههای شکاکانه و نسبیگرایانه که محصول تاریخ مدرن و پستمدرن غرب است به سیاست مینگرند و عدهای نیز با دیدگاهی کاملاً بنیادگرایانه طوری از سیاست سخن میگویند که تفاوتی با «حکومت»، «امارت» و حتی گاه «نبوت» و «ولایت» در آن دیده نمیشود.
بنابراین مسئله این است که چه تعریفی میتوان از سبک زندگی بهویژه در حوزه سیاسی داشت که اوّلاً پاسخگوی مسائل روز و قابلرقابت با نظریات مدرن غربی در باب مفاهیم «Life-Style» و «Politics» باشد، ثانیاً به بنیادهای فکری و فرهنگی جامعه اسلامی متّکی باشد و بتواند پدیدهها و مسائل اجتماعی و سیاسی مبتلابه جامعه را توضیح دهد. ازآنجاکه زیربنای همه تحقیقات علمی داشتن تصور درستی از مفاهیم آن علم است، پاسخ به این سؤال میتواند مبنای صحیحی برای تلاشهایی باشد که قبل از داشتن تصوری درست از مفاهیم سبک زندگی و سیاست مفصّلاً به احکام و عوارض آنها میپردازند.
از طرفی علامه طباطبایی فیلسوف شهیر و عالم دینی در ایران معاصر، نظریه «اعتباریات» را ابداع و مطرح نموده است و در جایجای آثار خود بدان وفادار بوده و بسیاری از مسائل علمی بهروز را بهوسیله آن پاسخ گفته است. البته ایشان در مورد موضوع اصلی پژوهش ما یعنی سبک زندگی سیاسی بهروشنی سخنی نگفتهاند، اما ازنظر نگارنده نظریه «اعتباریات» علامه طباطبایی امکان مناسبی برای بازتعریف دقیقتر این اصطلاح فراهم میآورد، طوری که اوّلاً ضمن وفاداری به زیربناهای تمدنی جامعه دینی ایران، با به دست دادن شاخصههای جهانشمول و عناصر محوری درباره هر دو مفهوم «سبک زندگی» و «سیاست»، امکان اخذ جنبههای مثبت علوم انسانی معاصر بهویژه درباره این دو مفهوم را هموار نماید. ثانیاً حلقه وصل دو مفهوم مهم «سبک زندگی» و «سیاست» بوده و تعریف منسجم و قابل قبولی از اصطلاح «سبک زندگی سیاسی» برای پژوهشگران حوزه «علوم سیاسی» به دست دهد.
چارچوب بحث
چنانکه خواهیم دید، تعاریف و توضیحاتی که راجع به سبک زندگی و سیاست شده است، درصدد برشمردن لوازم و خصائص آن بوده است و بهقول علماء منطق بیشتر «رسم» بوده است تا «حد». توضیح آنکه ازنظر علماء علم منطق تعریف در حالت کلی بر دو نوع است: رسم و حد (مظفّر، 1406 ق: 19-23). در رسم بیش از آنکه به دنبال فهم ذاتیات یک شیء باشیم، به پارهای ویژگیها که ذهن را از دیگر اشیاء به آن شیء موردنظر (معرَّف) معطوف میکند، اشاره میشود؛ اما در حد، باید به دنبال تبیین حقیقت شیء بر اساس جنس و فصل آن باشیم. البته اگر با مسامحه تعریف لفظی (شرح الاسم) را هم در زمره تعاریف بپذیریم، آنگاه میتوان چارچوب تحلیل این نوشتار را به شکل زیر بیان کرد.
ابتدا در هر یک از دو قسمت سبک زندگی و سیاست، به توضیح مختصری از نقطهنظرات اندیشمندان پیرامون آن مفهوم میپردازیم تا ویژگیهای عام و خاص آن را دریافته و «رسم» مقبولی از آن داشته باشیم. ضرورت این کار ازآنروست که مطمئن شویم، مفهومی که به دنبال تعریف آن هستیم، همان چیزی است که درصدد آن بودیم. توضیح آنکه گاه بدون توجه به معنای اجتماعی و مرسوم یک واژه چنان تعریفی از آن ارائه میشود که گویی از مفهوم دیگری صحبت میشود؛ بنابراین اگر فیالمثل چنان تعریفی از سبک زندگی یا سیاست به دست دهیم که قابلیت توضیح ویژگیها و عوارض خارجی آن را نداشته باشد، معلوم میشود که تعریف ما از آن مفهوم فقط نام آن را حمل میکند نه ذات آن را، چراکه مجموع ویژگیهای هر مفهوم از ذات منحصر بفرد آن برمیخیزد.
بعد از توضیح نظرات علمی رایج، به تعریف موقّتی از هر یک از دو مفهوم سبک زندگی و سیاست بر اساس تعاریف لفظی موجود در لغتنامهها میپردازیم تا شاید با دانستن معانی معادل و همخانواده با واژههای اصلی تحقیق راهی برای نقب زدن بیشتر به درون ماهیات آنها فراهم شود. درنهایت با تحلیل عقلانی و فلسفی با محوریت نظریه «اعتباریات» علامه طباطبایی به شناخت ذاتیات هر یک از دو مفهوم سبک زندگی و سیاست و نیز مفهوم ترکیبی سبک زندگی سیاسی دست میزنیم.
1. سبک زندگی
سبک زندگی ازجمله مفاهیم نوین است که بهسرعت مورد استقبال پژوهشگران رشتههای گوناگون علوم انسانی و اجتماعی قرار گرفته است[2]. خواستگاه این واژه مانند بسیاری دیگر از مفاهیم و اصطلاحات که در دوران معاصر در کشور ما رواج یافته است، تمدن مغربزمین است. کسانی که کوشش میکنند، با مطالعه آثار دانشمندان غربی به درک مقوله «سبک زندگی» برسند، بهزودی با گستردگی و گاه آشفتگی مفهومی و نظری درباره آن پی میبرند. به تعبیر میشل سوبل؛ بهرغم همه تلاشهای محققین و نظریهپردازان هنوز هم نمیتوان به یقین رسید که به تعریف قاطع و تغییرناپذیری از آن دستیافتهایم (خادمیان، ۱۳۸۸: ۱۴۳).
بااینحال واقعیت این است که سبک زندگی نیز همچون هر مفهوم دیگر، دارای حدود و ثغوری است که آن را برای ما قابلدرک میسازد. به نظر میرسد، پارهای از اختلافات ازاینجا نشئت میگیرد که از زاویههای مختلف به آن نگریسته شده است و این ناشی از نومینالیسم حاکم بر محافل علمی غرب است که قبل از پیبردن به یک شیء در مرحله ثبوت به اثبات عوارض آن میپردازند. بهعنوان نمونه روانشناسان به پیروی از آدلر، عمدتاً «سبک زندگی» را روش کلی میدانند که شخص با توجه به نگرشهای بنیادین خود برای اداره زندگیاش در پیش میگیرد. «سبک زندگی ازنظر آدلر، یعنی کلیتی بیهمتا و فردی زندگی، بهطوریکه همه فرآیندهای عمومی زندگی تحت امر کلیتی به نام سبک زندگی قرار دارد» (Adler, 1956: 101).
مارکسیستهای اولیه، سبک زندگی را محصول «نقش افراد در ساختار تولید» و نشانگر طبقات اقتصادی-اجتماعی میدانستند؛ اما نومارکسیستها محور طبقهبندی خود را نه رفتار تولیدی بلکه رفتار مصرفی قرار داده و حیات دوباره کاپیتالیسم را در تبلیغ فرهنگ مصرفگرایی پیگیری میکردند. صنعت فرهنگ، صنعتی است که بهموازات صنایع تولیدی که کالا تولید میکنند، فرهنگ مصرفگرایی تولید میکند تا حدی که خود سرمایهداران نیز تحت تأثیر فرهنگ تنآسایی تولید شده قرار گرفتهاند و رسانهها با تولید مدها و سبکهای زندگی جایی برای مقاومت کسی باقی نگذاشتهاند (آدورنو و هورکهایمر، 1384: 210).
جامعهشناسان عمدتاً از «سبک زندگی» بهعنوان معیاری برای توضیح تمایزات و یا شکافهای اجتماعی یاد میکنند. وبر در راستای پاسخگویی به نارساییهای نظریه طبقات اقتصادی مارکس که بر محور جایگاه افراد در ساختار «تولید» شکل گرفته بود، به طبقهبندی انسانها در گروههای منزلتی توجه داشت که مبتنی بر الگوهای مصرف آنها بود.
از طرفی وی سبک زندگی را از جنس رفتار میداند که تمایلات، آن را هدایت میکند و فرصتهای زندگی، بستر بروز آن را فراهم میکند سبک زندگی مجموعهای از ارزشها و رسمهای رفتار شده است که به یک قشر اجتماعی هویت ویژه میبخشد (هندری، 1381: 231-232)؛ بنابراین وبر کارکرد دوگانهای برای سبک زندگی قائل است. از یکسو موجب تفاوت بین گروهی میشود و به برتریهای طبقاتی و منزلتی مشروعیت میبخشد و از سوی دیگر موجب انسجام بخشیدن درونگروهی میشود.
در علم بینرشتهای روانشناسی اجتماعی، «سبک زندگی» حالت نمادین یافته و نوعی صورتبندی اجتماعی است که فرد یا گروه برای تشکیل و یا تثبیت «هویت» مخصوص به خود برمیگزیند. ازنظر زیمل، اعیان فرهنگی و صورتبندیهای اجتماعی که در ابتدا فرآوردههای ذهنی بشر بودهاند، بهتدریج وجود مستقلی مییابند طوری که فرد بهمنظور کسب هویت و اثبات فردیت خود، معجونی از آنها را برگزیده و درونی میکند. طیف متنوعی از این صورتبندیهای اجتماعی و فرهنگی که فرد مطابق با خواست و آگاهی و یا به قول زیمل؛ «سلیقه» خود برگزیده و به دیگران مینمایاند، همان چیزی است که وی «سبک زندگی مینامد» (کوزر، 1382: 262-267).
بهتدریج جریانهای نواندیش، از تکیه بر یک عامل یا ساختار ثابت برای تعریف سبک زندگی و نیز کارکرد و نتایج آن ابا ورزیده و تحلیلهای چندبعدی و سیالتر بروز یافت. بوردیو با توسعه مفهوم سرمایه مارکس، معتقد است مصرف، ابزاری مشروع برای کسب سرمایه فرهنگی محسوب شده و سرمایه فرهنگی نیز بهواسطه شکل دادن ذوق و قریحه افراد، در ارتباط وثیق با سبک زندگی افراد است (خادمیان، 1390: 106). بوردیو سبک زندگی را فعالیتهای نظاممندی میداند که از ذوق و سلیقه فرد ناشی میشوند و بیشتر جنبه عینی و خارجی دارند و درعینحال بهصورت نمادین به فرد هویت میبخشند و میان اقشار مختلف اجتماعی تمایز ایجاد میکنند.
گیدنز که در پی برقراری نسبتی صحیح میان ساختارهای اجتماعی و کنشهای آگاهانه فردی، نظریه پیچیده ساختیابی را ابداع میکند، بر مفهوم دو پهلوی «سبک زندگی» که هم وجهی از اختیار و «سیاست زندگی» فرد را در خود دارد و هم نقش مهمی در تشکیل و تعریف هویتهای گروهی و اجتماعی دارد، تأکید میکند. به نظر او «سبک زندگی مجموعهای نسبتاً منسجم از همه رفتارها و فعالیتهای یک فرد معین، در جریان زندگی روزمره است» (گیدنز؛ صبوری کاشانی، 1385: 120).
نتیجهی توضیحات بالا این است که این مفهوم حامل و یا محمول جنبههای مختلف زیباییشناختی و سلیقهای، تمایز بخشی و هویت دهی، تظاهر بیرونی، روشی و تکنیکی بودن است. هم وجه فردی دارد و هم جمعی. هم حاکی از وحدت و هم تمایزبخش است. هم ذهنی و درونی (باورها، گرایشها، تمنیات) است و هم عینی و بیرونی (رفتارها، داراییها، موقعیتها). هم میتواند نوعی هدف و معناآفرین باشد و هم روشی برای دستیابی به اهداف و هم صرفاً نمادی از سر سلیقه و احساس. هم آگاهانه و گزینشی است و هم محدود به صورتبندیها و شرایط محیطی. هم کلیت زندگی را در برمیگیرد وهم به اجزاء آن اطلاق میشود (مهدوی کنی، 1387: 199-230). در فرهنگهای لغت نیز همین گستردگی و تنوع معنایی در تعریف «سبک زندگی» دیده میشود. سبک زندگی در فرهنگ آکسفورد عبارت است از «روشی که یک فرد یا گروهی از مردم بر اساس آن کار و زندگی میکنند: یک زندگی سالم و راحت، بخش سبک زندگی مجله = بخشی از آنکه با لباسها، فرصتها، عادات... ارتباط دارد» (هورن بای، 1393: 743).
به نظر میرسد، در تمامی موارد فوقالذکر بیش از آنکه تعریفی از مقوله «سبک زندگی» داشته باشیم، به توضیح برخی از وجوه فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و یا سیاسی مرتبط با سبک زندگی پرداخته شده باشد. مقصود ما از چندوجهی بودن این مفهوم این است که با جلوههای گوناگون حیات واقعی انسان و جامعه مرتبط است و البته اگر میخواهیم این مفهوم برای ما کاربردی داشته باشد چاره جز این نیست که با ارائه یک تعریف منطقی، حد و اندازهی آن را بشناسیم. در صفحات بعد تعریفی از «سبک زندگی» ارائه خواهیم داد که ضمن توجه و توضیح ذاتیات این اصطلاح، قابلیت توضیح ویژگیهای گفتهشده در سطور بالا و بلکه بیشتر از اینها را داشته باشد.
1-1. تعریف لفظی سبک زندگی
اصطلاح «سبک زندگی» ازآنجاکه بهتازگی در زبان فارسی رواج پیدا کرده است در فرهنگهای لغت جایی به خود اختصاص نداده است ولی دو واژه «سبک» و «زندگی» از واژگان شناختهشده و پرکاربردی هستند که بهراحتی میتوان معنای آنها را استخراج نموده و بر آن اساس به تعریفی از ترکیب اضافی «سبک زندگی» دستیافت. در فرهنگ لغت معین برای واژه «سبک» سه معنا ذکر شده است؛ «1- فلز ذوبشده را در قالب ریختن 2- طرز، روش، شیوه. 3– روشی خاص که شاعر یا نویسنده ادراک و احساس خود را بیان میکند» (معین، 1386: 592). به نظر میرسد دو واژه «طرز» و «شیوه» تقریباً معادل آن محسوب میشوند که البته به خاطر وضوح واژه «سبک» نیازی به استفاده از آنها نیست. معنای سوّم ذکرشده همینکه «سبک» را محملی برای بروز احساس و ادراک هنرمند بیان میکند، برای ما حائز اهمیت است. دهخدا نیز که «سبک» را معادل «Style» میشمارد، معتقد است که «سبک شامل دو موضوع است: فکر یا معنی، صورت یا شکل... هر موضوع و فکری، شکل و قالبی برای تعبیر لازم دارد» (دهخدا، 1377: 13412). در لغتنامههای نسبتاً جدیدتر نیز همان مطالب قبلی را میبینیم: «سبک، کل واحدی است که از اندیشه هنرآفرین و تصاویری که برای بیان اندیشه خود از مواد، حسی میسازد پدید میآید» (آریانپور عباس، ۱۳۸۰، جلد ۱۲: ۱۰۳). پس تا اینجا میتوان گفت؛ سبک عبارت از قالب و ظاهری است که تجسمبخش احساسات و ادراکات صاحب آن در تعامل با محیط بیرون است.
از طرفی دهخدا در تعریف «زندگی» اینطور مینویسد؛ «مقابل مرگ و ممات و آن صفتی است مقتضی حس و حرکت... معنی زندگی آن است که حیوان را ادراک محسوس میباشد و به اختیار خویش حرکتها میکند» (دهخدا، 1377: 12966). بهراحتی میتوان ارتباط مفهومی میان واژههای «سبک» و «زندگی» را ردیابی نمود. همچنان که «سبک» قالبی برای ارائه احساسات و ادراکات است، «زندگی» مربوط به حیوان است که احساس و ادراک دارد. اساساً «حیوان» و «حیات» یک ریشه (حیو) دارند. پس «سبک زندگی» شیوه و قالبی است که بیانکننده ادراکات یک موجود زنده (و بهطور خاص انسان) میباشد؛ بنابراین در ادامه باید به دنبال فهم مسئله زندگی (حیات) و لوازم آن یعنی احساسات و ادراکات باشیم.
1-2. مسئله «زندگی» و سهضلعی «بدن»، «نفس» و «روح»
مطابق نظریه مشهور که علامه طباطبایی نیز بدان باور دارد، انسان از دو جوهر مادی و مجرّد تشکیل یافته است. جوهر مادی را «بدن» و جوهر مجرد او را «نفس» یا «روح» میگویند (طباطبایی، 1374، ج 2: 170). از میان این دو بعد وجودی، آنکه مبدأ حیات است و جاندار بهوسیله آن قادر بر احساس و حرکت ارادى مىشود، «روح» است و بهمحض مفارقت روح از بدن، زندگی از جسم رخت بربسته و بدن صفت «مرده» به خود میگیرد (طباطبایی، 1374، ج 13: 270). پس روح، امر وجودى است که فینفسه یک نوع اتحاد با بدن دارد و آن این است که متعلق به بدن است و درعینحال یک نوع استقلال هم از بدن دارد بهطوریکه هر وقت تعلقش از بدن قطع شد از او جدا مىشود (طباطبایی، 1374، ج 12: 228).
برای ادامه این بحث شواهدی از کتاب فلسفی «بدایه الحکمه» نیز میتوان ذکر کرد. فلاسفه از قدیمالأیام انسان را «حیوان ناطق» دانستهاند. ازنظر علامه طباطبایی ناطق بودن فصل حقیقی انسان نیست و حداکثر میتواند فصل منطقی او باشد (ویژگی اخص انسان که او را از سایر حیوانات تشخیص میدهد)؛ درحالیکه فصل حقیقی انسان، «روح انسانی داشتن» است. همچنین حقیقت هر نوعی همان فصل اخیر اوست. پس حقیقت انسان هم روح اوست. جسم در این حالت، عاریتی بیش نیست که ظرف عمل روح قرار میگیرد (طباطبایی، 1388: 124-125).
از طرفی مطابق رأی ایشان، جسم و نفس به ترتیب مصداق ماده و صورت در وجود انساناند، چراکه هر موجودی که کاملاً مجرّد نباشد از یک ماده که حامل قوای استعدادی است و یک صورت که به نوع مذکور فعلیت میبخشد تشکیل میشود (طباطبایی، 1388: 139-154). تا اینجا میتوان گفت؛ روح همان فصل حقیقی انسان و نفس صورت انسانی اوست؛ اما ازنظر علامه طباطبایی فصل و صورت در تحقّق خارجی یکی هستند و اختلاف میان آنها اعتباری است. فصل به نحو لا بهشرط فرض میشود و صورت به نحو بهشرط لا (طباطبایی، 1388: 122). نتیجه اینکه روح، همان حقیقت مجرّد است که امتداد وجودی دارد و هر موجودی که از حیات بهرهای برده باشد، دارای روح است. در نظر ایشان «روح» معنای عامی دارد که شامل تمامی مراتب حیات انسان میشود. این گستردگی تا حدی است که علامه از روح نباتی، روح حیوانی و روحالقدس به معنای مراتبی از یک حقیقت یاد میکند (طباطبایی، 1374، ج20: 280-283)؛ اما وقتی بخواهیم میان موجودات زنده و دارای روح تمایز قائل شویم و بهعبارتدیگر مفهوم روح مشترک در میان آنها را برای خود محصّل و عینی کنیم طوری که قابلحمل بر مفهوم کلی حیات و بر افراد دیگر آن نباشد، بلکه به یک موجود زنده خاص تعلق داشته باشد، آن را نفس میگوییم[3].
بهعلاوه نفس نهتنها، صورت متمایزکننده انسان از دیگر موجودات زنده و دیگر انسانهاست، بلکه حتی در یک فرد انسانی نیز سطح خاصی از حیات او را نشان میدهد که همان سطح نازله حیات او است و آن سطحی از روح است که درگیر و دار بدن باشد. سطح بالاتر روح عقل مجرّد است که با عقل به معنای قوه تفکر که یکی از قوای نفس است یکسان نبوده و مرتبه بالاتری از نفس است (طباطبایی، 1388: 153). حضرت امام خمینی (ره) نیز به نقل از ارسطو عبارت کوتاهی در وصف ارتباط نفس و عقل میفرمایند؛ «النفس إنّما هو عقل، تصوّر بصورة الشوق» (خمینی، 1373: 67). میتوان با شواهد دینی و فلسفی زیاد نشان داد که حیات انسان نیز با توجه به مرتبه روحانیت او مراتب مختلفی میگیرد؛ اما با توجه به تعاریفی که در لغتنامهها و نیز از منظر دانشمندان علوم اجتماعی از سبک زندگی کردیم، ما در این تحقیق روی حیات طبیعی و مادی انسانها تمرکز میکنیم که بهوسیله نفس در بستر جسمانی شکل میگیرد.
پس روح وقتیکه در ارتباط با بدن باشد، به شکل نفس تعیّن مییابد. به عبارت علمیتر، «نفس یعنی جوهری که در مقام ذات، مجرّد از ماده ولی در مقام فعل وابسته بدان است» (طباطبایی، 1388: 152). البته این حکم در مورد هر صورتی درست است، چراکه اساساً ماده و صورت محتاج یکدیگرند، هرچند که تفاوت نفس انسانی با دیگر صورتها (مثل صورتهای جسمانی) این است که در ذات مجرد از ماده است و فقط در کارهای مادی محتاج بدن است؛ لذا «بدن چیزی بهجز آلت و ابزار کار نفس نیست، البته ابزار کار نفس در کارهای مادی او و اما در کارهای معنوی، نفس بدون حاجت به بدن کارهای خود را انجام میدهد» (طباطبایی، 1374، ج10: 174).
پس نفس دو کمال به جسم میبخشد که در تعریف ارسطو مشخص میشود؛ «نفس کمال اول برای جسم طبیعی آلی که دارای حیات بالقوه است» (ارسطو؛ مرادداوودی، 1366: 412). کمال اوّل از ترکیب جسم با نفس پدید مییابد که بدان صورت انسانی میبخشد و حیات بالقوه او را بالفعل میکند. کمال دوّم نیز مربوط به آثار خارجی است که بهوسیله کنشهای حاصل از قوای نفسانی در جسم پدیدار میشود، مثل رشد، اراده و علم. منظور از صفت «آلی» در تعریف نفس این است که بهوسیله آلاتی چون قوای شوقیه، عامله و مدرکه انسان را به مراتب بالاتری از حیات که منتهاالیه آن همان روح متعالی الهی است برساند. بهزودی از نقش این کنشهای نفسانی در شکلگیری «سبک زندگی» خواهیم گفت.
اما مطلب مهمی در باب مسئله جسم و نفس که از ابداعات ملاصدرا بوده است این است که نفس یک جوهر ثابت نیست که فقط در کنار بدن قرار گرفته و به تأثیر و تأثّر متقابل بپردازد. از این منظر نفس دارای مراتب و مراحلی است. نفس در ابتدا مضمر در بدن است، اما با فعلیت یافتن و انجام دادن افعالی بهوسیله قوا و امیال نفسانی (مثل تفکّر) میتواند حالت روحانی و مجرّد گرفته و از بدن مادی مفارقت کند، هرچند در این وضع همچنان تعلّق به یک بدن لطیف روحانی (روح بخاری) خواهد داشت. اینگونه است که ملاصدرا در پاسخ به مسئله مهم دوگانگی جسم و نفس که بسیاری از دانشمندان را به خود مشغول داشته است، چنین مینویسد؛ «النفس جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» (شیرازی، 1382: 95). ممکن است به این سخن ایراد گرفته شود که تدریجی و ذومراتب بودن نفس با آنچه در قبل گفتیم که نفس صورت عینیتبخش و متمایزکننده انسان از دیگر زندگان است، سازگاری ندارد. در جواب باید گفت؛ که در حکمت متعالیه، تدریجی و مشکّک بودن یک چیز با حقیقت واحد بودن آن هیچ تضادی ندارد و ناشی از حرکت جوهری آن است. پس «صورتهایی که به یکدیگر تبدیل میشوند همگی با یک وجود سیال و متحرک موجودند، وجودی که جوهر مادی در آن حرکت میکند و هر یک از این صورتها درواقع مرحلهای از مراحل این حرکت جوهری میباشند» (طباطبایی، ۱۳۸۸: ۱۵۲). علامه طباطبایی صراحتاً نفس واحد انسانی را مجموع صورتهای متوالی میداند که به جسم فعلیت میبخشند. «این صورتها که بهتدریج در جسم انسان به فعلیت میرسند، همان نفس او میباشد. واضح است که مجموع این صورتها که ممکن است در طول و یا عرض یکدیگر باشند، یک واحد تجزیهناپذیر تشکیل میدهند که هر یک از ما انسانها از آن بهعنوان «من» یاد میکنیم» (طباطبایی، 1388: 139-154).
این حرکت و تحول نفسانی با کنشهایی که در بدن انجام میدهد، صورت میگیرد و اگر قالب و در جهت مشخصی باشد، میتواند نوعی «سبک زندگی» تلقّی شود. پس تا اینجا میتوانیم بگوییم، سبک زندگی یعنی «سیر تکامل نفس در بستر جسمانیت بهسوی روحانیت».
هرچند به نظر نگارنده تعریف کوتاه بالا از سبک زندگی، جامع افراد و مانع اغیار است، اما از دیگر ویژگیهای تعریف این است که معرِّف نسبت به معرَّف روشن و ساده باشد، لذا برای آنکه نسبت آن را با تعاریف مرسوم در نظریات دانشمندان غربی و نیز تعریف لفظی واقع در لغتنامهها بسنجیم، ناچاریم به شرح کنشهای نفسانی بپردازیم.
1-3. کنشهای اعتباری ناشی از تمایلات نفسانی
مطابق با نظریه «اعتباریات» علامه طباطبایی؛ در ساختمان وجودى انسان و هر حیوانى دو قسمت دیده مىشود: دستگاه طبیعت، دستگاه نفسانیات. طبیعت انسان لاجرم یک سری احتیاجات دارد که باید برآورده شود و در وجود انسان مثل هر موجود دیگری امیالی وجود دارد که متوجه رفع این نیازهاست. از طرفی خداوند به او قدرت تسخیر و استخدام موجودات دیگر برای برآوردن این احتیاجات را داده است و این توانایی از طریق قوایی که دست خلقت در وجود او به ودیعه نهاد است بروز مییابد. به عنوان نمونه ازآنجاکه احتیاجات انسان، از روی انگیزه و اراده برآورده میشوند، طبیعت انسان براى وصول به اهداف و غایات کمالى خود نیازمند به قوه شعور و ادراک است.
پس انسان برای نیل به کمالات لازم، امیالی دارد و نفس انسان برای جوابگویی به تقاضای این امیال، دارای قوهایی است به نام ادراک که اوضاع محیطی را سنجیده و به بهترین نحو ابزار و امکانات لازم را برای این امر میسنجد. این قوه ادراک را اصطلاحاً عقل ابزاری یا محاسبهگر مینامند. بدین ترتیب هر حرکتی از انسان سر بزند، قطعاً در پشت آن نوعی علم نهفته است (طباطبایی و مطهری، 1387: 437)[4]. اینگونه ادراکات، برخلاف ادراکات نفسالأمری که نفس در آن فقط نقش پذیرش واقعیات بیرونی را دارد، از محوطه عمل ما خارج نیست و ادراکاتی است که خود ما با الهام احساسات باطنی خود آماده میکنیم، احساساتی که خود آنها هم مولود اقتضائی است که قوای فعاله ما و جهازات عامله ما دارد و ما را وادار به اعمالی میکند و این اقتضاء باعث پیدایش صورتهایی از احساسات از قبیل حب و بغض و شوق و رغبت و نفرت میشود و آنگاه این صور احساس ما را وامیدارد تا علوم و ادراکاتی از معنای حسن و قبح و سزاوار و غیر سزاوار و واجب و جایز و امثال آن اعتبار کنیم و سپس آن علوم و ادراکات را میان خود و ماده خارجی واسطه قرار دهیم و عملی بر طبق آن انجام دهیم تا غرض ما حاصل گردد (طباطبایی، 1374، ج2: 173).
نکته حائز اهمیت اینجاست که میل و اراده نفس به چیزی تعلق میگیرد که خود اعتباری است و وجود حقیقی ندارد بلکه از یک حقیقت توسط دستگاه نفسانی اعتبار شده است. پس همانطور که هر موجود زندهای مکانیسمی برای حفاظت از خود و نیز برآوردن نیازهای خود دارد، انسان نیز از همین فرمول تبعیت میکند، با این فرق که این نظام در انسان بهوسیله معانی وهمی و اعتباری صورت میپذیرد چراکه ظاهر این نظام اعتباری است و باطن آن طبیعی و تکوینی است (طباطبایی، 1390: 8، 9).
باید دقت داشت که منظور از اعتباریات در نظر علامه طباطبایی اعتباریات بالمعنی الأخص است نه اعتباریات بالمعنی الأعم. توضیح آنکه دستهای از ادراکات هستند که ماهیت نداشته و از تحلیلهای عقلانی بر روی واقعیات خارجی به دست میآیند. این نوع از مفاهیم که معقول ثانویه فلسفی و اعتباریات بالمعنیالأعم هستند، هرچند بهعینه وارد ذهن نمیشوند، اما وصف موجودات واقعی قرار میگیرند. بهعبارتدیگر تصوّری که در ذهن از این مفاهیم داریم، صرفاً نشانگر وجود خارجی آنهاست نه عین آنها بر خلاف معقولات اولیه (مثل درخت و انسان) که ماهیت آنها عین وجود بیرونی آنهاست الّا اینکه آثار و عوارض خارجی ندارد. علّیت، وجوب، امکان، فعلیت، مادیت، معنویت و بسیاری دیگر از مفاهیم فلسفی اینگونهاند. اینگونه ادراکات اعتباری، واقعی هستند نه مجاز و صرفنظر از کاربرد داشتن یا نداشتن، ازلحاظ علمی قابل صدق و کذب هستند؛ اما در مقابل، گروهی از ادراکات ذهنی وجود دارد که نهتنها در ظرف خارجی مطابق ندارند، بلکه وصف آنان هم قرار نمیگیرند. این ادراکات محصولات صرفاً ذهنساخته هستند که حداکثر میتوانند برای مقاصد عملی از حقایق خارجی الهام گرفته شوند. اینگونه از ادراکات که اعتباریات بالمعنیالأخص یا بهطور مطلق اعتباریات نام میگیرند، کاملاً ذهنیاند و حتی وجود فیغیره هم ندارند و صرفاً کاربرد عملی و ابزاری دارند (طباطبایی، 1388: 297-299). از این منظر «توانگری و فقر، بزرگی و کوچکی، آقایی و نوکری، فرماندهی و فرمانبری یکرشته معانی و عناوین و شخصیتهای وضعی و قراردادی هستند که برای پارهای از مقاصد اجتماعی وضع شده، با موازین اجتماعی مخصوصی به این و آن داده میشوند، بدون اینکه اعطای منصب فرماندهی به فرمانده و فرمانبری به فرمانبر تأثیری در طبیعت خارجی و تغییری در وجودشان داده باشد و بدون اینکه ثروت جزء بدن ثروتمند شود یا با از دست رفتن مال چیزی از وجود انسان بکاهد یا کم شود. همچنین هرگز میان عملی از اعمال اجتماعی و نتیجه خوب یا بد آن، رابطهای جز رابطه اعتباری و قراردادی وجود ندارد و لذا میبینیم عملی که روزی پاداش خوب دارد (بسیار اتفاق میافتد) روزی دیگر پاداش بد به آن میدهند یا اصلاً لغو و بیاثر میشود» (طباطبایی، بیتا: 51).
بسیاری از مفاهیمی که در زندگی بشر کاربرد دارد، ازایندست هستند مثل عدالت، مالکیت، مُلک و ریاست، جمال و زیبایی، آبرو و احترام، نظم، حریت و مقرّرات[5]. اینگونه اعتباریات که سراسر زندگی دنیایی ما را پوشش میدهند، همگی محصول فعلوانفعالات نفسانی بوده و خارج از اراده و میل انسانها چیزی نیستند. به تعبیر قرآن؛ «وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ» (انعام: 32). علامه درباره این آیه مینویسند؛ «حیات دنیوی لهو و لعب است و بس، زیرا که این زندگی چیزی جز یک سلسله عقاید اعتباری و غرضهای موهوم نیست» (طباطبایی، 1374، ج7: 79).
لازم به تأکید است که مجاز بودن این اعتباریات به معنای لغو بودن آنها نیست، همانگونه که بازی کودکان هرچند ازنظر بزرگترها واقعی نیست، اما بیفایده هم نیست. خلاصه اینکه؛ انسان برای به کمال رسیدن و ارتقاء سطح وجودی خود، احتیاجاتی دارد (مانند تولیدمثل) که ارضاء آنها غرض حقیقی اوست. ازاینرو نفس او برای رسیدن به این غرض، مفاهیم اعتباری (مثل ازدواج) خلق میکند. سپس بر اساس اینکه این اعتبار میتواند نیاز واقعی او را برطرف کند (البته در عین سازگاری با نیازهای دیگر) به این ادراک اعتباری، یک ارزش (خوب، پسندیده یا لازم) نسبت میدهد. آنگاه نسبتی بین خود و این مفهوم اعتباری (نسبت وجوب) و همچنین هر چیزی که در این مسیر لازم است (مثل خواستگاری، ابراز تمایل و...) برقرار میکند و درصدد تحقّق آن برمیآید. پس هرچند مفاهیم و نسبتهای اعتباری وجود خارجی ندارند، اما نتایج و آثار واقعی دارند.
1-4. نقش عقلانیت در کنشهای نفسانی
خداوند در کنار امیالی که به انسان عطا کرده است، به او عقلی نیز عطا نموده است که قابلیت تشخیص اعتباریات مفید از غیرمفید را دارد. «هرکسی میداند چهکارهایی سزاوار است انجام دهد و رعایتش کند و چهکارهایی سزاوار انجام نیست و اینگونه علوم، علوم عملیهای است که در خارج نفس انسانی اعتبار ندارد و شاید به همین جهت فجور و تقوا را به نفس نسبت داد» (طباطبایی، 1374، ج16: 287). کارکرد ادراکات اعتباری این است که واسطهای شوند برای رساندن انسان از نقص به کمال که این کمال دیگر یک امر اعتباری نیست و پاسخگوی یکی از حوائج حقیقی انسان است.
البته در کنار نیروی عقل و الهاماتی که به آن شده است، نیاز به وحی و آموزههای دینی نیز در همین راستا معنا میشود. درواقع علامه طباطبایی حتی دین را نیز در چارچوب نظریه اعتباریات خویش تعبیر کرده است. حیات انسان، حیات شعوری است و شعور عقلانی در آغاز بالقوه و تحت سیطره قوا و احساسات طبیعی است و ازاینرو نیازمند تأیید و تقویت با شعور دیگری است که میتوان آن را شعور وحیانی یا شعور نفسی باطنی خواند. این شعور باطنی وحی نامیده میشود و انسانی که از آن بهرهمند است نبی خوانده میشود (یزدانی مقدم سال ۱۳۹۱: ۱۶۴ -۱۶۵).
پس اراده محض فردی منبعث از عقل ابزاری و صورتبندی ذهنی انسان برای اجابت امیال و غرایز است و اگر این موضوع در راستای برطرفسازی نیازها و کمالات حقیقی انسان به کار بسته نشود، بهتدریج سیر ضعف و نابودی انسان را به دنبال میآورد. امیال و ارادهی ناشی از آن بهخودیخود قادر نیست حدود احتیاجات انسان را در کنار سایر احتیاجات و شرایط محیطی تشخیص دهد و این عقل تکاملیافته است که با دوراندیشی و دریافت واقعیتهای نهفته در پس این نیازهای غریزی میتواند، برنامهریزی نموده و هر میل و خواهش را در جای خود ارضاء نماید؛ بنابراین اگر چنانچه گفته شد، سبک زندگی همان آثار و عوارض ناشی از امیال نفسانی انسان باشد، بنا به اینکه در راستای ارضاء درست نیازهای واقعی او باشد یا نه میتوان از سبک زندگی صحیح یا غلط نام برد. سبک زندگی صحیح استعدادهای طبیعت انسانی را شکوفا میکند اما سبک زندگی غلط طبیعت انسان را به زوال میکشاند. امیال نفسانی بیحسابوکتاب همان حالتی از نفس است که از آن تحت عنوان هوای نفس یاد میشود و میتواند انسان را از زندگی حقیقی ساقط نماید. امام علی (ع) میفرمایند: «زندگانی را جستوجو کردم و آن را جز در ترک هوای نفس نیافتم، پس هوای نفس را ترک کنید تا زندگانیتان گوارا شود» (مجلسی، 1404ق، ج66: 399).
1-5. ویژگیهای سبک زندگی
همانطور که در ابتدای مقاله گفتیم، بسیاری از مترجمان و نویسندگان بدون اینکه به تعریف قابل قبولی از سبک زندگی رسیده باشند، به توضیح ویژگیها و احکام آن میپردازند که گاه به نتایج غیرواقعی، متناقض و بیثمر منجر میشود. ولی ما به توضیح ذاتیات و عناصر مفهومی سبک زندگی پرداختیم و اکنون میتوانیم به ویژگیها و نتایج آن بپردازیم. در خصوص توضیح گفتهشده دربارهی «سبک زندگی» چند نکته مهم که در تعاریف دانشمندان غربی از «سبک زندگی» وجود داشت را مدنظر قرار میدهیم. نخست اینکه مفهوم محوری در سبک زندگی «امیال و خواستههای نفسانی» است که در بیان دانشمندان غربی نیز با واژگان دیگر ازجمله «غریزه»، «ترجیح»، «انتخاب»، «انگیزه»، «ذوق» و «سلیقه» از آن یادکردهاند. به قول ملاصدرا «لذت هر قوه نفسانی و خیر آن در ادراک آن چیزی است که سازگار و ملایم طبع آن [قوه نفسانی] است و درد و شر آن در برخورد با آن چیزی است که ضد آن است» (ملاصدرا، 1363: 951). سبک زندگی کلیتی است هماهنگ که تکتک موارد آن برای پاسخگویی به امیال نفسانی توسط انسان اراده شدهاند.
ازاینرو در اینکه سبک زندگی از چه جنسی است؟ (ذهنی یا عینی، رفتاری یا اخلاقی، هدف یا روش و امثال اینها) بحثی نیست. نکته مهم این است که آن واقعیتهایی که سبک زندگی برای تحقّق آنها به کار گرفته میشود را با خود سبک زندگی اشتباه نگیریم. بهعنوانمثال، علم و دانش یک کمال مطلوب است که انسان درصدد کسب آن است، اما تحصیلات عالیه بهخودیخود هدف انسان نبوده است (حتّی اگر در اثر عادت و دیگر عوامل چنین بپنداریم)، بلکه عقل بشر در اثر میل به علمآموزی و با برنامهریزی چیزی به نام تحصیلات رسمی ابداع کرده است که با تحقّق آن میل به علمآموزی اجابت میشود؛ اما اینکه آیا این امیال درونی، ناشی از ضرورتها و نیازهای اولیهاند یا برخاسته از علائق و سلایق زیباشناختی، ثابت و همهگیرند یا موقّت و نسبی، ناشی از انگیزههای فردیاند یا جمعی، تولیدیاند یا مصرفی، تحقّق آنها بروز و ظهور عینی دارد یا ذهنی و باطنی است؟ و سؤالاتی ازایندست، ربطی به اصل موضوع ندارد؛ یعنی امیال درونی و بهتبع آن سبک زندگی، میتواند هم ناشی از نیازهای ضروری (مثل گرسنگی) باشد یا کمالات غیرضروری (مثل هنردوستی)، ثابت باشد (مانند حب ذات) یا موقّت (بازی کردن)، جهانشمول (انتخاب اسهل) باشد یا منطقهای (ستیزهجویی)، فردگرایانه (ریاستطلبی) باشد یا جمعگرایانه (ملیّتخواهی)، تولیدی (ابراز نظر) یا مصرفی (مدگرایی)، ظهور عینی داشته باشد (مانند حجاب) یا ذهنی (اعتقاد به خدا)، هم میتواند نشانگر طبقات اجتماعی-اقتصادی باشد (مانند نوع خرید خانه و ماشین) و هم مستقل از آن باشد (مثل انتخاب دین و مذهب).
در رابطه با نسبی و متغیّر بودن سبک زندگی و اجزاء آن نیز باید گفت؛ دلیل اصلی تفاوتهای فرهنگی و یا همان سبک زندگی به تفاوتهای طبیعی برمیگردد که انسانها سبک زندگی خود را بر اساس آنها شکل میدهند. همواره طرز افکار و تمایلات و احساسات هر مردمى متناسب است با منطقه محیط زندگانى آنان. بااینحال آنچه گفته شد به معنای پذیرش کامل پلورالیسم نیست؛ زیرا اوّلاً تفاوت جوامع فقط در ادراکات اعتباری است نه ادراکات حقیقی. بهعنوانمثال در نزد همه جوامع قوانین ریاضی و علمی یکسان است. ثانیاً بعضی اعتباریات وجود دارند که عام بوده و در نزد همه افراد و گروهها به یک صورت میباشد. علامه طباطبایی اعتباریات عام و همیشگی را اعتباریات پیش از اجتماع مینامد که پایهای برای دیگر اعتباریات هستند (طباطبایی، 1387: 430).
دیگر آنکه هرچند خواستگاه اصلی سبک زندگی در درون فرد فرد انسانها قرار دارد و مفهوم سبک زندگی ریشه فردی دارد، ولی به شدّت متأثّر از زیست محیط اجتماعی است. تأثیرات فضای فکری و فرهنگی جامعه در سبک زندگی افراد میتواند به اشکال مختلف ازجمله، الگوسازی در راستای نحوه اولویتبندی و میزان پرداختن به امیال و غرایز، ایجاد و ترغیب برخی خواستهها و امیال مصنوعی، نحوه و میزان ارزشگذاری هر یک از امیال، راههای اجابت امیال، توسعه و تضییق دایره مصادیق واقعی این امیال نفسانی و یا حتی برانگیختن امیالی در انسان برای مقابله با سبکهای موجود و رقیب باشد. پس سبک زندگی هر فرد به شدّت متأثّر از الگوهای موجود سبک زندگی در جامعه است و در مقابل میتواند به همین میزان اثرگذاری داشته باشد.
همچنین ایجاد وحدت (تشابه) و تضاد (تمایز) و یا بهعبارتیدیگر هویتزایی به دو صورت از آثار سبک زندگی افراد است. حالت اوّل اینکه انسانها برای رسیدن به تمنیات و خواستههای خود نیاز به ائتلاف با انسانهای دیگر دارند، اما به دلایل مختلف (ازجمله کمبود منابع) امکان وحدت کامل با همه انسانها وجود ندارد، لذا معمولاً انسانها خود را متعلّق به گروهی (گروههایی) و در مقابل از گروه (گروههای) دیگر را در مقابل خود میبینند. پس این نوع از اختلاف در سبک زندگی ناشی از اختلاف در خواستههای افراد است؛ اما نوع خاصتری از هویت گروهی وجود دارد که طی آن افراد گروه مستقیماً برای ایجاد تمایز با افراد گروههای دیگر، صورتهای اجتماعی خاصی تولید میکنند که غیر از حس تمایزجویی و هویتخواهی توجیه دیگری ندارد. البته در اینجا نیز سبک زندگی حاصل برآمده از یک احساس و میل اعتباری است، اما این میل و احساس، مستقلاً و بدون وجود طرف مقابل معنایی ندارد.
اما مطلب مهم دیگر ابعاد سبک زندگی است. یک نوع تقسیمبندی محتوایی وجود دارد که هم در متن دین اسلام و نوشتههای دانشمندان مسلمان صراحتاً به کار رفته است و هم قابل انطباق با همهی حوزههای علوم اجتماعی است.
جدول 1. سبدهای سهگانه در ساحتهای گوناگون (برزگر، 1389).
بهطور خاصتر این تقسیمبندی در «سبک زندگی» هم کاربرد دارد. رویکرد عمومی نسبت به بررسیهای سبک زندگی، بر اساس فعالیتها، علایق و عقاید است؛ بهبیاندیگر سبکهای زندگی مظهر یا الگوهای واقعی رفتاریاند که بهوسیله فعالیتها، علایق و عقاید مصرفکننده تبلور مییابد. آلفرد آدلر که بهنوعی مبدع مفهوم «سبک زندگی» شناخته میشود، آن را شامل افکار، احساسات (رفتار درونی) و کنشها (رفتار آشکار) اعم از خودآگاه و ناخودآگاه میداند. ادوارد فرن نیز از دید جامعهشناسانه مؤلفههای سبک زندگی را در سه دسته فعالیتها، علاقهمندیها و باورها دستهبندی کرده است (مهدوی کنی، 1387: 215). میگل و یوهانسون پدیده سبک زندگی را در سه سطح ارزشی، نگرشی و کنشی قابل مطالعه میدانند. مطابق این دیدگاه، اساس سبک زندگی یک فرد، ارزشهای اوست (صالحی، ۱۳۸۶: ۴۰).
در بین دانشمندان مسلمان نیز این تقسیمبندی که ریشه در روایات دارد، مورد تأیید خیل کثیری از آنها بوده است. آیت ا... خامنهای نیز در رابطه با سبک زندگی اسلامی در سخنرانی خود در مشهد مقدّس فرمودند: «بُنمایههاى این فرهنگ عبارت است از خردورزى، اخلاق، حقوق؛ اینها را اسلام در اختیار ما قرار داده است» (farsi.khamenei.ir, 1391/7/23) که تعبیر دیگری از همین ساختار نظری است.
بااینحال بعضی از نویسندگان و محققّان نیز هستند که اصرار بر این دارند که سبک زندگی منحصر به فعالیتها، وضعها و داراییهای آشکار است، ولی برای این محدودسازی هیچ دلیل قابل توجّهی ارائه نمیکنند. اگر همانگونه که گفتیم منشأ کنشهای تشکیلدهنده سبک زندگی قوای نفسانی است، فلاسفه آنها را در سه دسته قوای شوقیه، عامله و مدرکه قرار میدهند (طباطبایی، 1388: 421-422) که معادل همان سه حوزه گرایشها، رفتارها و باورهاست. البته اینکه این سه دسته از کنشهای نفسانی در یک سطح نیستند، قابلپذیرش است، ولی بههرحال ازآنجاکه هر سه مربوط به قوای نفسانی هستند، ذیل تعریف ما از نفس قرار میگیرند. «در افعال ارادی، یک مبدأ نزدیک به فعل وجود دارد که همان قوه عامله و نیروی کارگزاری است که بهطور گسترده در عضلات حضور دارد و یک مبدأ متوسط پیش از آن که همان اشتیاقی است که اراده و تصمیم را در پی دارد و مبدأ بعیدی که پیش از این دو موجود است، همان علم و تصور کار به نحو جزئی و خاص است چهبسا تصدیق به خیر بودن فعل برای فاعل را در پی دارد» (طباطبایی، ۱۳۸۸: ۱۸۳ -۱۸۴). باید توجه داشت که اندیشههای عمیق عقلانی که ما هم آنها را جزء سبک زندگی نمیدانیم با باورهای ناشی از تمایلات نفسانی تفاوت دارد و همینطور گرایشهای ذاتی و فطری انسان که با احساسات و علائق نفسانی تفاوت دارد. بهعنوان نمونه استدلال عقلی یک نفر برای اثبات وجود خدا با باور او درصحنه زندگی به وجود خداوند تفاوت دارد. همچنین میل و علاقه به عبادت خداوند با گرایش فطری خداپرستی تفاوت دارد. مثالهای دسته اول نفسالامریاند و لذا خارج از تعریف ما از سبک زندگی قرار میگیرند، اما مثالهای دسته دوم ناشی از حالتها و کنشهای نفسانی هستند.
خلاصه اینکه سبک زندگی دارای ویژگیهای زیر است:
الگو یا مجموعهای از اجزاء همگرا نه منفرد و پراکنده است. 2-مبنی بر ارضاء تمایلات و علائق انسانی است. 3- برآمده از اراده و اختیار انسان است. 4- مبتنی بر نوعی آگاهی و ادراک اعتباری است. 5- شامل همه عرصههای زندگی دنیوی انسان میشود 6- متأثر از شرایط محیطی و اجتماعی است. 7- عامل وحدت فرد با برخی افراد و تمایز با برخی دیگر میشود.
با توجه به هفت ویژگی مزبور، «سبک زندگی الگویی از باورها، گرایشها و رفتارهایی است که انسانها در تعامل یا تقابل با شرایط محیطی خود، آگاهانه برای ارضاء احساسات و تمایلات نفسانیشان اعتبار میکنند» و یا بهطور مختصر «سبک زندگی» عبارت است از؛ «الگوی کنشهای اعتباری ناشی از تمایلات نفسانی».
2. سیاست
میتوان گفت؛ غالب تعاریف قدیمی از سیاست، ذاتگرا بودهاند و به دنبال شناخت تام ذات و یا ذاتیات سیاست و درنتیجه تعیین حوزه موضوعی آن برآمدهاند. از این منظر سیاست امری است محدود که فقط درصحنههای خاص زندگی بشر و بهویژه در ساختار حاکمیت معنا مییابد. به تعبیر حکما قدیم اخلاق فردی و تدبیر منزل (همان حسن معیشت که تقریباً به آنچه امروزه سبک زندگی مینامیم، نزدیک است) از سیاست مُدُن جدا بود (قادری، 1384: 176). نتیجه آنکه قدرت سیاسی چیزی است که در همهجا و در مایملک هرکسی نیست و بهصورت خلاصه میتوان آن را «حفظ، تعیین و اصلاح قواعد کلی زندگی اجتماعی» یا «اداره امور عمومی جامعه» نامید (Heywood, 2002: 49). در اینجا نیز میتوان دو طیف نظریات خوشبین و بدبین را از هم تفکیک نمود. ازنظر خوشبینها هرچند زندگی اجتماعی انسانها مشحون تزاحم و اختلاف بر سر منافع و امیال گوناگون است اما میتوان با گفتوگو و راهحل مسالمتآمیز به سازش و اجماع نسبی رسید. لیبرالیستها و طرفداران دموکراسی انتخاباتی ازجمله مهمترین مدافعان این برداشت از سیاست هستند. محور این تفسیر از سیاست «تصمیمگیری دستهجمعی برای رفع اختلافات و توزیع رضایتمندانه امتیازات» میباشد (Heywood, 2002: 9). گفتنی است که مارکسیستها و نخبهگرایان بدبین نیز همین دید را نسبت به قدرت سیاسی دارند و اختلاف آنها با لیبرالیستها در این است که هنوز این نوع سیاست مثبت و رضایتمندانه تحقّق نیافته است و مذاکره و انتخابات نیز تنها سرپوشی بر نظام سلطه است.
در مقابل رویکردهای کلاسیک به سیاست، جریانی در نظریات سیاسی بهویژه در سده بیستم به راه افتاد که سعی کرد ویژگیهای آن را بهعنوان یک فرآیند یا فعالیت بازشناسد. از این نگاه سیاست بهخودیخود چیزی نیست بلکه میتوان از امور سیاسی سخن گفت که ممکن است در خارج از حوزهی رسمی دولت نیز وجود داشته باشد. نتیجهی بلافصل این رویکرد جدید در غرب، گرایش به سمت نوعی گفتمانمحوری و عمومی ساختن فهم امور سیاسی و روابط قدرت در دانش سیاست است (Velkley, 1987: 847). شاید بتوان گفت؛ جنجالیترین و جدیدترین رویکرد به سیاست و قدرت از آن جریاناتی است که عمدتاً با پیشوند «پسا» شناخته میشوند مانند پسانوگرایی، پساساختارگرایی و پسامارکسیسم. در اینگونه فلسفهی سیاسی، مفاهیمی چون قدرت دیگر یک وسیله مکانیکی در دستان صاحبان آن و حتی دیگر دارای یک ذات ثابت و طبیعی نیستند، بلکه مفاهیمی اجتماعی هستند که در زندگی روزمرهی انسانها و مظاهر آن همچون زبان بهصورت متکثّر و متقابل در فعلوانفعال و انعطاف میباشند (خالقی، 1385: 329، 330). با این وصف، اگر تدبیر منزل همان حسن معیشت یا سبک زندگی باشد باید گفت؛ امروزه دیگر سیاست از آن جدا نیست. اینگونه است که فوکو قدرت را در بستر حیات و تعاملات یا تعارضات روزانه و همهجا حاضر میبیند، هابرماس تفاهمات بینالاذهانی و عقلانیت انتقادی مستمر و تاریخی را مبنای سیاست قرار میدهد، دلوز از نوعی روزمرگی فلسفهی سیاسی دم میزند و لاکلائو امر سیاسی را در شبکهای از وقتهها و عناصر متغیّر و دائماً درگیر مینگرد.
بااینحال هنوز این پرسش وجود دارد که آیا هر نوع رابطه مبتنی بر قدرت، سیاسی است؟ واقعیت آن است که قدرت سیاسی میتواند در همهجا بروز کند و هر امر اجتماعی میتواند سیاسی باشد اما در عمل همیشه چنین نیست. بهعبارتیدیگر هر چیز میتواند سیاسی باشد، امّا همهچیز سیاسی نیست. بهعلاوه میتوان گفت؛ حوزههایی از زندگی اجتماعی مثل حکومت وجود دارند که قدرت سیاسی در آنها جریان بیشتری دارد و این امری بدیهی است (لفتویچ، 1387: 20)؛ بنابراین با جمع بین آراء کلاسیک و جدید شاید بتوان گفت؛ آن قدرتی سیاسی است که در جهت یا مرتبط با اداره امور عمومی جامعه باشد؛ بنابراین قدرت سیاسی عبارت است از: «توانایی اثرگذاری بر بستر کنشهای دیگران در جهت اداره امور عمومی». با این تعریف دیگر قدرت سیاسی منحصر در دستان دولتمردان یا گروههای خاص نیست و یک متن ادبی، یک نوع مد لباس، یک بازی فوتبال و یک مسئله زناشویی نیز میتواند قدرت سیاسی به بار آورد بهشرط آنکه اثر یا جهتی در رابطه با اداره عمومی یا قواعد کلّی زندگی اجتماعی داشته باشد. اگر قدرت را مفهوم مرکزی سیاست بدانیم میتوانیم سیاست را شیوههای اعمال یا توزیع قدرت بدانیم. بهصورت خلاصه تا اینجا سیاست عبارت است از: «شیوه تأثیرگذاری بر بستر کنشهای دیگران در جهت اداره امور عمومی».
2-1. تعریف لفظی سیاست
با مطالعه معانی واژه «سیاست» در سه فرهنگ لغت معروف زبان فارسی[6]، به موارد زیر دست مییابیم.
1. اداره امور جامعه که با واژههایی چون پاس داشتن، نگاهداری، مراقبت، رعیتداری کردن بیان میشود.
2. حکومت کردن که با واژههای دیگری چون حکمرانی، ریاست و داوری نیز بیان شده است.
3. مجازات و الفاظ معادل آن مثل تنبیه و عقوبت کردن.
4. برنامه کار یا شیوه حل مسائل و مشکلات.
از این میان قطعاً «سیاست» به معنای مصطلح مربوط به امور جامعه میشود و اینکه شیوه حل هر مسئلهای در هر سطح و محدودهای را سیاست بدانیم (تعریف چهارم)، چندان موجّه نیست. از طرفی این شیوه اداره امور جامعه عمدتاً آمیخته با نوعی توزیع عمدتاً نامتناسب قدرت است، بهطوریکه غالباً افرادی بر افراد دیگر حکومت میکنند و تلاشی برای اداره امور مملکت هرچند علمی و روشمند باشد، اگر از پشتوانه اقتدار حکومتی برخوردار نباشد، نتیجه نمیدهد؛ بنابراین برای بررسی تحلیلی سیاست، ابتدا باید درک درستی از جامعه و امور اجتماعی داشته باشیم و سپس به تحلیل معنای حکومت و ریاست پرداخته و درنهایت شیوه اداره امور جامعه بهوسیله حکومت را مطالعه کنیم.
2-2. تشکیل جامعه؛ اعتباری برای رفع نیازهای متقابل
چنانکه علامه طباطبایی در جاهای مختلف توضیح داده است، انسان بهصورت فطری در پی استخدام موجودات محیط برای رفع نیازهای خود است و برای این منظور دائماً رابطهای به نام «استخدام» میان خود و این موجودات اعتبار میکند. اصل استخدام از دید ایشان حتی پیش از اصل اجتماع وجود دارد و درواقع علّت اصلی تشکیل اجتماع نیز همین تأثیر و تأثّرات استخدامی است. واضح است که اصل استخدام درصحنه اجتماع؛ همان هدایت و کنترل رفتارهای دیگران در جهت خواستههایی است که میخواهیم.
بشر همچنان به سیر استخدام و تسخیر محیط طبیعی و انسانی اطراف خود ادامه داد تا به این مشکل برخورد که همانطور که او میخواهد از دیگران بهرهکشی کند، دیگران هم به همان اندازه درصدد بهرهکشی از او هستند و همینجا بود که پی برد به اینکه باید اجتماعی مدنی و تعاونی تشکیل دهد و نیز اینکه دوام اجتماع و در حقیقت دوام زندگیاش منوط به این است که اجتماع به نحوی استقرار یابد که هر صاحب حقی به حق خود برسد و مناسبات و روابط متعادل باشد و این همان عدالت اجتماعی است. پس مدنیالطبع بودن انسان و حکم به عدالت اجتماعی هر دو ناشی از اضطرار او برای داشتن زندگی راحت و برآوردن حاجات نفسانیاش است (طباطبایی، 1374، ج2: 176). بهطور خلاصه؛ «انسان با هدایت طبیعت و تکوین پیوسته از همه سود خود را مىخواهد (اعتبار استخدام) و براى سود خود سود همه را مىخواهد (اعتبار اجتماع) و براى سود همه عدل اجتماعى را مىخواهد (اعتبار حسن عدالت و قبح ظلم)» (طباطبایی، 1387: 437).
بااینهمه افراد جامعه هرچند که همگی بهحسب صورت (نفس انسانی) انساناند و وحدت در صورت تا حدی باعث وحدت افکار و افعال میشود ولیکن اختلاف در مواد (طبیعت انسان) هم اقتضائی دارد و آن اختلاف در احساسات و ادراکات و احوال است و اختلاف در احساسات و ادراکات باعث میشود که هدفها و آرزوها هم مختلف شود و اختلاف در اهداف باعث اختلاف در افعال میگردد و آن نیز باعث اختلال نظام اجتماع میشود (طباطبایی، 1374، ج2: 176-177). همانطور که بهوضوح از گفتار بالا مشخص میشود، اختلاف در وجه طبیعی انسانها (مثل نیاز به خوراک، پوشاک، تولیدمثل و غیره) نتیجه میدهد اختلاف در کنشهای نفسانی (احساسات، ادراکات، احوال، هدفها، ارزشها و درنهایت افعال و رفتارها یا بهطور خلاصه همان «سبک زندگی») و این آغازی است بر سیاسی شدن سبک زندگی.
2-3. انتخاب حکومت؛ اعتباری برای رفع اختلافات
اختلاف در زندگی افراد جامعه بهزودی آن را بهسوی نابودی میبرد، لذا انسانها دست به اعتبار مقوله مهمی به نام «حکومت» زده و فردی را به نام «حاکم» پذیرفته که تمام افراد را تحت فرمان خود درآورد؛ اما ازآنجاکه انسان در هیچ حالی از فکر استخدام دیگران خالی نمیشود، روال عادی تاریخ این بوده است که حاکم هم بهزودی بهجای بازگرداندن عدالت به جامعه، به فکر ازدیاد منافع و به قول علامه طباطبایی؛ «امتداد وجود غالب و ستمگر در صحنه جامعه» (طباطبایی، 1387، ج2: 217) از طریق تسلط هر چه بیشتر بر دیگران برآمده و برای این منظور انواع روشها و سنّتهای ممکن (مانند مشروعیت، قانون، سلطنت و غیره که اعتباری هستند) را به کار بسته و بشر نیز از ترس بازگشتن به حالت هرجومرج به این ظلمها تن داده و گاه فراموش کرده که حکومت و پادشاهی، ساختهوپرداخته ارادههای افراد جامعه است و حاکم ظالم بدون پذیرش مردم، قدرت فائقهای بر آنها ندارد؛ تا اینکه در اثر افراط در این ظلمها و انباشته شدن عقدهها و عبرتها و نیز فراهم آمدن امکانات لازم، تلاش نمودند، حکومت را به ایجادکنندگان اصلی آن یعنی مردم جامعه بازگرداندند و این از طریق اعتبار قوانینی که موردقبول مردم باشد، صورت میپذیرد (طباطبایی، 1374، ج3: 226-228).
2-4. اصالت جامعه و حکومت اجتماعی
تا اینجا تفسیری که از چگونگی شکلگیری حکومت ارائه شد، بیشباهت به تفاسیر کسانی چون هابز نبود، اما نباید تصور کرد که دانشمند مسلمانی چون علامه طباطبایی به این مقدار اکتفا کرده است. در بحث سبک زندگی گفته شد که انسان از دو بعد جسم و نفس (که نماینده ماده و صورت در وجود او هستند) تشکیل شده است و هرچند منشأ سبک زندگی انسان، احتیاجات و غرایز طبیعی او است، اما نفس او با استفاده از اعتباریات مبتنی بر عقل فطری و وحی شرعی میتواند سبک زندگی و مقولات آن را از سطح ضروریات بالا برده و در جهت نیل به کمالات معنوی و روحی تنظیم نماید. در اینجا نیز باید خاطرنشان سازیم که همین رابطه تکمیلی میان دو بعد مادی و صوری جامعه برقرار است. توضیح آنکه علامه طباطبایی علاوه بر فرد برای جامعه نیز اصالت قائل است، یعنی اینکه علاوه بر هویات افراد مختلف، هویت منحازی به جامعه میدهد (طباطبایی، 1374، ج4: 151-153). ازنظر ایشان، مجموعه افراد بهمثابه ماده جامعه هستند و جامعه نیز بهمثابه صورت برای مجموعه افراد (طباطبایی، بیتا: 99) و طبیعی است که ماده و صورت اگرچه در بیرون اتحاد حقیقی با یکدیگر دارند، اما ازنظر تحلیلی هر یک جوهر جداگانهای دارند. پس هرچند منشأ ایجاد جامعه، طبیعت استخدامکننده و تمایلات منفعتطلبانه انسانهاست و اختلاف در طبیعت انسانها وی را بهسوی اختلاف اجتماعی و تن دادن به یک قوه قاهره میکشاند، اما قوای عالیتر نفسانی او را بهسوی جامعه مدنی مبتنی بر عقلانیت و اهداف متعالی اجتماعی هدایت میکند.
حکومت از اعتباریات بعد از اجتماع محسوب میشود و این نتایج مهمی ازجمله اجتماعی بودن حکومت در پی خواهد داشت و این یعنی تقدّم رتبی جامعه بر حکومت (یزدانی مقدم، ۱۳۹۱: ۱۰۹). حکومت اسلام حکومتی است اجتماعی که از مردم تنها به این اکتفا نمیکند که یکدیگر را نیازارند بلکه مردم را به چیزی وامیدارد که جمیع شئون زندگی ایشان را اصلاح میکند و برای تمامی طبقات جامعه نهایت سعادتی را که درخور امکان است آماده میکند. بسیاری از احتیاجات و کمالات فردی جز در صحنه جامعه و کنار آمدن و بلکه اتحاد با دیگر افراد انسانی محقّق نمیشوند (طباطبایی، 1374، ج9: 352).
بهعبارتدیگر همانگونه که فرد حق دارد، علاوه بر تأمین ضروریات خویش، برای رسیدن به کمالات و برآوردن حاجات متعالی خود تلاش کند، همچنین جامعه نیز کمالات و غایاتی دارد که باید ملاحظه شوند و توسط حکومت که نماینده و تبلور آن است، پیگیری شوند (طباطبایی، 1374، ج4: 154). حکومتهای عرفی ناشی از همان تحلیل قبلی بودند، یعنی در اثر تصادم و اصطکاک میان خواستهای افراد، آنها ناچار به یک قوه قاهره تن میدهند و حتی زورگوییهای او را تا زمانی که بر مضرّات حاصل از هرجومرج فزونی نیافته باشد، تحمّل میکنند؛ اما در حکومت اسلامی که مرحوم علامه آن را حکومت انسانی هم مینامد، مصالح اجتماعی بین فرد و حکومت واسطه میشود، هرچند که دوام حکومت و نیز مطامع فردی عملاً در این نوع از حکومت بیش از حکومتهای عرفی تأمین میشود (طباطبایی، بیتا: 117-122).
2-5. تنظیم مقرّرات و قوانین اجتماعی و سیاسی
تفسیر ما از دلیل تشکیل جامعه و حکومت چه فردگرایانه باشد و چه جمعگرایانه و چه ترکیبی از این دو، تنظیم یا به عبارت علامه اعتبار مقررّات و سازوکارهایی برای تعیین کردن حدود و حقوق هر فرد یا گروهی نسبت به دیگران از مسلّمات است و شرعیات دینی نیز نسبت به این واقعیت بیتفاوت نیست. در تفکّر دینی باور بر این است که عقل فطری (نه عقل ابزاری) انسانها که خود باید حاکم میان تزاحمات افراد شود، حکم به لزوم دریافت و کاربست احکام شرعی که از شعور مافوق بشری اعتبار یافته است، میکند (طباطبایی، 1374، ج13: 285). تمایلات نفسانی مانند قریحه استخدام، اگر با کنترل عقل و وحی همراه نباشند، همان هواهای نفسانی هستند و انسان را رو به انحطاط میبرند. در نقطه مقابل کنترل هواهای نفسانی و تن دادن به ریاضتهای شرعی و قناعتهای عقلی قدرت شگرفی در نفس انسان پدید میآورد که سرمنشأ تحولات بزرگ میشود (طباطبایی، 1374، ج6: 266).
بااینحال ابتناء دستورالعملهای اجتماعی در چهارچوب شریعت، هیچگونه منافاتی با اختیاری و آگاهانه بودن تصمیمات افراد جامعه و نیز اجتماعی بودن مُلک ندارد، چراکه ازنظر ایشان، اسلام بیش از هر آیین و مکتب دیگری بر فهم آزاد و انتقادی تأکید کرده است و حتی فهم دین، امری اجتماعی است، اما این به معنای حقانیت هر فهمی که اکثریت از دین داشته باشند نیست (طباطبایی، 1374، ج4: 163). بر اساس تفکّر علامه طباطبایی، انسانها در زندگی فردی و اجتماعی خود، یک سری نیازهای همیشگی و همهجایی دارند و ازآنجاکه جز یک سلسله آموزهها و مقرّرات مبتنی بر منطبق بر دستگاه آفرینش عمومی و خصوصی انسانها، نمیتواند زندگی انسانها را تأمین کند و هیچ جامعهای از این حقیقت مبرّا نیست، لذا شارع مقدّس در این راستا یک سلسله اعتقادات، یکرشته اخلاق و یک مجموعه احکام لازمالاتباع معرفی نموده است و مردم هرچند در وضع آن دخالت ندارند ولی در پذیرش و اجرای آن مختارند. بهعلاوه همانطور که در سبک زندگی فردی، شرعیات همه امور را پوشش نمیدهند، بلکه تصمیمگیری در بسیاری از موارد به خود فرد واگذار شده است، در جامعه هم بسیاری از امور و احتیاجات هستند که از زمانی به زمان دیگر و از جامعهای به جامعه دیگر فرق میکنند و لذا اختیار تصمیمگیری درباره آنها به جامعه و نمایندگان سیاسی آن (والیان امر) داده شده است و این همان معنای سیاست است (طباطبایی، بیتا: 76-78).
درنتیجه کمال مطلوب آن است که جامعه با تلاش و فهم متقابل اجتماعی به درک حقیقی و صحیح از دین برسد «و این طریقه بهترین طریقهای است که میتوان بهوسیله آن امر جامعه را تدبیر و اداره کرد، چون هم در تکامل فکری را بر روی جامعه باز میگذارد و هم شخصیت جامعه و حیات او را از خطر اختلاف و فساد حفظ میکند» (طباطبایی، 1374، ج4: 207).
قطعاً یکی از نقاط اوج اندیشه علامه طباطبایی در جمع بستن میان ارادههای انسانی و اجتماعی با مقرّرات دینی و الهی است؛
«اسلام قوانین خود را بر اساس مراعات جانب عقل وضع نمود، چون جبلت و فطرت عقل بر پیروی حق است و نیز از هر چیزی که مایه فساد عقل است به شدیدترین وجه جلوگیری نموده و ضمانت اجرای تمامی احکامش را به عهده اجتماع گذاشت، (چه احکام مربوط به عقاید را و چه احکام مربوط به اخلاق و اعمال را) علاوه بر اینکه حکومت و مقام ولایت اسلامی را نیز مأمور کرد تا سیاسات و حدود و امثال آن را با کمال مراقبت و تحفّظ اجرا کند...
دین طبع انسان را در نظر میگیرد، اما متوقف در آن نمیشود، یعنی سعی میکند انسان را از وضع طبیعی به وضع روحانی و مادی بکشاند و این البته کمی با سختی همراه است» (طباطبایی، 1374، ج4: 159-160).
در عبارت مزبور بار دیگر شاهد این هستیم که ایشان بر این تأکید دارد که ضمن توجه به واقعیات فردی و اجتماعی (غرایز طبیعی مثل اصل استخدام و بهرهجویی افراد از یکدیگر) بر کمالات و مصالح وجودی آنها (فطرت عقلانی مثل اصل تعاون و عدالت اجتماعی) تأکید دارد. این نگاه دوجانبه و تکمیلی همانطور که در تمامی عناصر سبک زندگی حاکم است، در عرصه سیاست نیز برقرار است.
2-6. ویژگیهای سیاست
بر اساس مطالبی که در قسمتهای گذشته گفته شد، میتوان تعریف زیر را از سیاست ارائه نمود؛ «سیاست عبارت است از شیوه هدایت (مستقیم یا غیرمستقیم، خشونتآمیز یا غیر خشونتآمیز، تهدیدآمیز یا تشویقآمیز یا اقناعکننده، ثابت یا متغیر) کنشهای دیگران (فردی یا جمعی، خصوصی یا عمومی...) در جهت دستیابی به مصالح عمومی جامعه (اقتصادی، اجتماعی، دینی، اخروی، دنیوی،...)» و یا بهطور خلاصه «سیاست یعنی شیوه هدایت کنشهای دیگران در جهت تأمین مصالح عمومی جامعه».
اوّلین نکته اینکه سیاست نوعی سازوکار و شیوه است و لذا بستگی به اعتبار کسانی دارد که این شیوه را برای مقاصد خود به کار میگیرند. شکی نیست که اموری مانند ریاست، سلطه، مُلک و زعامت اموری اعتباری هستند و علامه طباطبایی بارها بهصراحت بر این مطلب تأکید داشتهاند. «جاه و مال و تقدم و تأخر و ریاست و مرئوسیت و سایر امتیازات همه خیالی است و درواقع و خارج از ذهن صاحب خیال حقیقتی ندارد... آنچه در خارج تحقق دارد از اینکه مثلاً یک انسان رئیس است، انسانیت او است و اما ریاستش جز در خانه خیال و وهم تحققی ندارد» (طباطبایی، 1374، ج2: 175). ازنظر ایشان هر نوع ریاستی و برتری در میان انسانها ازجمله ولایت دینی نیز جعل و اعتبار انسانهاست و تفاوت انواع سیاستها تنها در مبدأ و مقصد اعتبار است؛ به این معنا که در ریاستهای الهی و مشروع، فطرت خدایی انسانها جاعل ولایت میشود ولی در ریاستهای دنیوی طبیعت مادی آنها (طباطبایی، بیتا: 103-107).
ریاست و سیاست هرچند ممکن است زمینههای واقعی داشته باشند (مثلاً قدرت جسمی یا توانایی ذهنی و بیانی و غیره) اما خود مفاهیمی اعتباری هستند. حتی اگر مانند برخی از محققّان ذات سیاست را نزاع بر سر منافع و قدرت سیاسی در هر سطح و حوزهای از اجتماع بدانیم، بازهم این مسائل اعتباری بیش نیستند. «مردم نیز بر سر امور دنیوی با یکدیگر میجنگند، بااینکه آنچه این ستمگران بر سر آن تکالب میکنند، از قبیل اموال، همسران، فرزندان، مناصب، مقامها، ریاستها، مولویتها، خدمت گذاران، یاران، و امثال آن چیزی جز اوهام نیستند» (طباطبایی، 1374، ج 16: 224- 225). لذا هرکسی هرچقدر هم قوی و سیاس باشد، اما بدون بهکارگیری مفاهیم اعتباری مثل مشروعیت، قانون، سنت، نظم و غیره نمیتواند بر مردم حکومت کند و اینها هستند که امکان استخدام نیروهای مادی و انسانی را برای او فراهم میآورند. امام خمینی(ره) بهعنوان یک سیاستمدار بارها بر اعتباری بودن ریاست، ولایت و سیاست تأکید کرده است (خمینی، 1385، ج 13: 195، ج 15: 75 و ج 21: 51).
پس چه اینکه ما ریشه سیاست را در نزاع بر سر قدرت و منافع افراد یا توزیع توافقی و مسالمتآمیز آنها بدانیم و چه اینکه آن را سازوکار دستیابی به توافق عمومی بر سر اهداف مشترک جامعه معرفی کنیم، درهرصورت «سیاست» و دیگر مفاهیم همخانوادهاش برآمده از اعتباریات نفسانی انسان است و این مهم از دیرباز موردعنایت محققان مسلمان بوده است. «خواستگاه سیاست در اندیشه اخوانالصفا نیز مبتنی بر علم به نفس است. طبق دیدگاه آنان، نفس سائس (سیاستگر) و مسوس (سیاست شونده) است؛ بنابراین سیاست و تدبیر اساساً از امور مربوط به نفس است» (ولایتی، 1389: 154). ریشه این برداشت از سیاست را حتی در متون دینی نیز میتوان یافت. بهعنوان نمونه امام علی علیهالسلام میفرمایند: «من ساس نفسه، أدرک السیاسه، آنکس که نفس خویش را سیاست کند، سیاست را شناخته است» (تمیمی آمدی، 1385: 699). لذا ریشه «سبک زندگی» و «سیاست» یکچیز است: تمایلات نفسانی. تمایلات سافل نفسانی به درگیری و تضاد منجر میشود و تمایلات شریف و عالی نفسانی رو به سمت وحدت رویه و هدف دارد.
ویژگی دیگر سیاست که آن را از دیگر کنشهای اعتباری نفسانی ممتاز میکند، أثرگذاری آن بر کنشهای دیگران است که ریشه آن نیز همان اصل استخدام و بهکارگیری باورها، علائق و رفتارهای دیگران در جهت خواستههای خود است. درواقع شاید بتوان سیاست را تدبیر سبک زندگیهای مختلف در جهت سبک زندگی مطلوب خود دانست؛ بنابراین دیدگاههایی که سیاست را از نوع قانونگذاری میدانند، به تعریف موردنظر نزدیک هستند، با این تبصره که منظور از قانونگذاری تعیین شیوه و دستورالعمل برای هدایت کنشهای دیگران است و محدود به عرصههای رسمی دولت نمیماند. «حرف ما این است که نه روحانى تنها، همه قشرها باید در سیاست دخالت بکنند. سیاست یک ارثى نیست که مال دولت باشد، یا مال مجلس باشد، یا مال افراد خاصى باشد. سیاست معنایش همین وضع آن چیزهایى [است] که در یک کشورى مىگذرد از حیث اداره آن کشور» (امام خمینی، 1385، ج10: 15) و این همان معنای حکومت اجتماعی در اسلام است که علامه طباطبایی بر آن تأکید داشت.
همچنین آنچه باعث سیاسی شدن یک کنش نفسانی میشود، علاوه بر شیوه اثرگذاری بر کنشهای دیگران، مقصود و نتیجه این امر است. به سخن دیگر؛ نیّت و یا هدف از این تأثیرگذاری بر رفتار دیگران چیست؟ آیا خیر و صلاح آنان در نظر گرفته شده است یا هدف چیز دیگری مثل کسب قدرت و منفعت شخصی و گروهی است؟ از دیدگاه علم سیاست مدرن، سیاست هیچ غایت متعالی و یا حتی التفاتی به خیر و صلاح ندارد، بلکه صرفاً یک شیوه، هنر و یا تاکتیک است که ممکن است در هر جهتی از آن استفاده شود. این دیدگاه بنیادستیز تحت عناوینی چون جدایی دانش از ارزش، دین از سیاست، فیزیک از متافیزیک و ایدئالیسم از رئالیسم ابراز شده است که البته پاسخهایی درخور نیز دریافت کرده است (اشتراوس؛ رجایی، 1381: 13-22).
تاریخ نشان داده است که اصرار بر جداسازی حوزه سیاست از آرمانهای جمعی ره بهجایی نبرده است. همواره دیدهایم که سیاستمردان وجهه همّت خود را در عمل یا شعار دستیابی به اهدافی قرار دادهاند که ازنظر آنها خیر و صلاح جامعه در آن است و این روند روزبهروز در حال افزایش است. حتی اگر کسانی سیاست را صرفاً عرصه توزیع منافع یا جنگ برای کسب آن بدانند، لااقل باید گفت این تفسیر از سیاست با دیدگاه دینی بههیچوجه جور درنمیآید. امام خمینی (ره) بهعنوان نظریهپرداز و مرد سیاست، معتقد است که تضاد و درگیری در ذات سیاست نیست، بلکه امری عارضی است که البته قابل اصلاح است (خمینی، 1385، ج 11: 381). علامه محمّدتقی جعفری نیز با تعبیر کردن هدف سیاست به حیات معقول به نحو دیگری به همین وجه هدایتبخش سیاست اشاره میکند؛ «سیاست به معنای حقیقی آن عبارت است از مدیریت و توجیه و تنظیم زندگی انسان در مسیر حیات معقول» (جعفری، 1373: 53). قابلذکر است تمامی تعاریفی که دانشمندان مسلمان مثل فارابی، ابنسینا، غزالی، شهید صدر و حتی دانشمندان یونان باستان و غرب قرونوسطا از سیاست کردهاند واجد این وجه متعالی است.
جمعبندی
اکنونکه پی به تعریف دو مفهوم سبک زندگی و سیاست برده شد، میتوان راجع به نسبت میان آنها در مفهوم ترکیبی «سبک زندگی سیاسی» اظهارنظر کرد. اگر میان این دو مفهوم، نسبت تباین باشد، پس اساساً مفهوم سبک زندگی سیاسی، مفهومی ممتنعالوجود است. اگر میان آنها نسبت تساوی باشد، یعنی این دو مفهوم حاکی از دو نوع نگرش مختلف به پدیدههای یکسان هستند ولی از زوایای خاص خود به آنها مینگرند، پس مفهوم ترکیبی سبک زندگی سیاسی مفهومی زائد است و بهجای آن میتوان هر یک از دو واژه سبک و زندگی را به تنهایی استفاده نمود چرا که بهکاربردن هر واژه معادل به کار بردن واژه دیگر است. اگر نسبت میان آنها عموم و خصوص من وجه باشد، یعنی «سبک زندگی» و «سیاست» دو حوزهی مستقل و با موضوعات خاص خود هستند که صرفاً میتوان برخی جنبههای مشترک و در بهترین حالت برخی موضوعات یکسان در آنها پیدا کرد پس هر یک از دو مقوله سبک زندگی و سیاست، موضوعات و مصادیقی دارند که در زمره سبک زندگی سیاسی نمیگنجد.
در مقابل فرضهای سهگانه فوق، نتیجه تحلیلهای مفهومی ما در این متن نشان میدهد که نسبت میان دو مفهوم سبک زندگی و سیاست، عموم و خصوص مطلق است. توضیح آنکه همانگونه که موضوعات سبک زندگی دامنه وسیعی از کنشهای انسانی (باورها، علاقهمندیها و رفتارها) را دربر میگیرد که البته در رابطه با ارضاء احساسات و تمایلات نفسانی باشند، سیاست نیز همان دایره موضوعی وسیع را دربر میگیرد که البته دارای شرط اضافی «هدایتگری کنشهای دیگران بهسوی مصالح جامعه باشند و اگر پدیدهای همزمان شروط مزبور را داشته باشد در حوزه مطالعاتی سبک زندگی سیاسی خواهد گنجید؛ یعنی هر یک از موضوعات سبک زندگی قابلیت تبدیلشدن به یک موضوع سیاسی را دارد.
سیاست قیودی اضافه دارد که لزوماً در سبک زندگی وجود ندارد، لذا سیاست اخصّ از سبک زندگی است و اصطلاحاً فصل آن قرار میگیرد. به قول یک نویسنده؛ «سیاست بسیاری از وجههای زندگی را توضیح میدهد؛ اما زندگی تابع سیاست نیست، بلکه برعکس، درک معنای سیاست فقط در بافت کلی زندگی بشری ممکن است» (فروند؛ احمدی، 1384: 215). لذا اگر واژهی «سیاسی» را صفّتی برای «سبک زندگی» قرار دهیم، طبعاً آن را محدود به عرصههای کنشهایی میکند که در ارتباط با اثرگذاری بر فضای اداره امور عمومی جامعه باشد. بهعبارتدیگر؛ «سبک زندگی سیاسی عبارت است از الگو یا مجموعهی نظاممند کنشهای اعتباری ناشی از تمایلات نفسانی که کنشهای دیگران را در جهت تأمین مصالح عمومی جامعه هدایت کند».
فهرست منابع
منابع فارسی
ارسطو (1366) درباره نفس، ترجمه علی مراد داوودی، تهران: حکمت.
اشتراوس، لویی (1381). فلسفه سیاسی چیست؟، ترجمه فرهنگ رجایی، تهران: علمی و فرهنگی، چاپ دوم.
آدورنو، تئودور و هورکهایمر، ماکس (1384) دیالکتیک روشنگری، ترجمه مراد فرهادپور و امید مهرگان، تهران: گام نو.
آریانپور عباس (۱۳۸۰) فرهنگ لغت، تهران: امیرکبیر
برزگر، ابراهیم (1389) ساختار فهم اندیشه سیاسی، فصلنامه دانش سیاسی، شماره12:صص43-72.
جعفری، محمدتقی (1373) حکمت اصول سیاسی اسلام، تهران: بنیاد نهجالبلاغه.
خادمیان، طلیعه (1387) سبک زندگی و مصرف فرهنگی، تهران: جهان کتاب.
خالقی، احمد (1385) قدرت، زبان، زندگی روزمره، تهران: گام نو، چاپ دوم.
خمینی، روحالله (1385) صحیفه امام: مجموعه آثار امام خمینی(ره) (س): (بیانات، پیامها، مصاحبهها، احکام، اجازات شرعی و نامهها)، تهران: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره) (س)، چاپ چهارم.
دهخدا، علی اکبر (1377) لغتنامه دهخدا، تهران: دانشگاه تهران: چاپ دوّم.
شیرازی، صدرالدین محمد ابن ابراهیم (1363) ترجمه مفاتیح الغیب، ترجمه و تعلیق محمد خواجوی، تهران: مولی.
صالحی، رضا (1386) الگوی سبک زندگی ایرانیان، تهران: مجمع تشخیص مصلحت نظام، مرکز تحقیقات استراتژیک.
طاهری، حبیبالله (1392) درسهایی از اخلاق اسلامی یا آداب سیر و سلوک، قم: دفتر انتشارات اسلامی، چاپ چهاردهم.
طباطبایی، محمدحسین (1390) طریق عرفان (ترجمه و شرح رساله الولایه)، ترجمه و شرح صادق حسن زاده، قم: آیت اشراق، چاپ چهارم.
طباطبایی، سید محمدحسین (1374) المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه سید محمدباقر موسوی همدانی، قم: دفتر انتشارات اسلامی.
طباطبایی، محمد حسین (1388) بدایه الحکمه، ترجمه و اضافات دکتر علی شیروانی، قم: دارالعلم، چاپ پانزدهم.
طباطبایی، محمد حسین و مرتضی مطهری (1387) اصول فلسفه و روش رئالیسم (جلد 6 از مجموعه آثار استاد شهید مطهری)، تهران: صدرا، چاپ دوازدهم.
طباطبایی، محمدحسین (بیتا) فرازهایی از اسلام، جمعآوری و تنظیم از سید مهدی آیتاللّهی، قم: جهانآراء.
قادری، حاتم (1384) اندیشههای سیاسی در اسلام و ایران، تهران: سمت.
کوزر، لیوئیس (1383) زندگی و اندیشه بزرگان جامعهشناسی، ترجمه محسن ثلاثی، تهران: علمی، چاپ یازدهم.
گیدنز، آنتونی (1385) راه سوم: بازسازی سوسیال دموکراسی، ترجمه منوچهر صبوری کاشانی، تهران: پردیس دانش.
لفتویچ، آدریان (۱۳۸۷) تحولات جدید در علوم سیاسی: یک بازنگری بینالمللی در دستاوردها و دورنماها، ترجمه احمد موثقی، تهران: میزان.
مظفّر، محمدرضا (1406ق) منطق، ترجمه منوچهر صانعی درّهبیدی، بیجا: حکمت، چاپ دوم.
معین، محمد (1386) فرهنگ فارسی معین (یک جلدی)، تهران: فرهنگنما.
مهدوی کنی، محمدسعید (1387) مفهوم سبک زندگی و گستره آن در علوم اجتماعی، فصلنامه تحقیقات فرهنگی، شماره 1:صص 199-230.
ولایتی، علیاکبر (1389) نقش شیعه در فرهنگ و تمدن ایران و اسلام؛ فیلسوفان و متکلمان (بخش اوّل)، تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی.
هندری، لئوبی و دیگران (1381) اوقات فراغت و سبکهای زندگی جوانان، ترجمه مرتضی ملانظر و فرامرز ککوبی دزفولی، تهران: نسل سوم
هورن بای، آلبرت سیدنی (1393) Oxford advanced learner’s dictionary of current English، تهران: جنگل.
یزدانی مقدم، احمدرضا (۱۳۹۱) انسان شناسی و پیامدهای آن در اندیشه سیاسی هابز و علامه طباطبایی، قم پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی.
منابع عربی
تمیمی آمُدی، عبدالواحد بن محمد (1366) غرر الحکم و درر الکلم، قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم.
خمینی، روحالله (1372) مصباحالهدایه الی الخلافة و ولایة، با مقدمه جلالالدین آشتیانی، تهران: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س).
شیرازی، صدرالدین محمد (1382) الشواهد الربوبیة، قم: دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم، چاپ سوم.
مجلسی، محمدباقر (1404 ق) بحار الانوار، بیروت: موسسه الوفاء.
منابع لاتین
Adler, Alfred (1956) The Individual psychology of Alfred Adler, New York, Basic Books.
Heywood, Andrew ( ) Politics, London: Palgrave, Second edition.
Velkley, Richard ( ) EDMOND HUSSERL, In Strauss, Leo and corpse, joseph ( ) History of political philosophy, London: the University of Chicago press, Third Edition.
علامه طباطبایی در تفسیر آیه 97 سوره نحل که خداوند وعده «حیات طیبه» به انسانهای پاک و پرهیزگار میدهد، معتقد است که منظور از حیات طیبه چیزی از جنس متمایز از همان حیات معمولی انسانها نیست، بلکه منظور درجه کاملتری از آن است؛ «پس کسى که داراى آنچنان زندگى است دو جور زندگى ندارد، بلکه زندگیاش قوىتر و روشنتر و واجد آثار بیشتر است، هم چنانکه روح قدسى که خداى عز و جل آن را مخصوص انبیاء دانسته یک زندگى سومى نیست، بلکه درجه سوم از زندگى است، زندگى آنان درجه بالاترى دارد» (طباطبایی (ب)؛ موسوی همدانی، 1374، ج 12: 493).
[1]- دکترای اندیشه سیاسی از دانشگاه علامه طباطبایی تهران (masoodvand@chmail.ir)
[2]- البته اصطلاح «سبک زندگی» در حوزههای دیگر مثل پزشکی نیز کاربرد دارد که ما در اینجا بدان نمیپردازیم.
[3]- قابل ذکر است که گاهی نفس در قرآن و روایات به معنای مترادف روح نیز به کار میرود که با اصطلاح فلسفی «نفس» تفاوت دارد.
[4]- البته سطح بالاتری از عقل و علم وجود دارد که درصدد کشف رابطه بین ارضاء غرایز و تمنیات انسان با خواستها و لوازم وجودی برمیآید. مثلاً این عقل به ما میگوید که هدف از ارضاء غریزه جنسی، تولیدمثل و دیگر اهداف انسانی است. برخلاف علم ابزاری این نوع از علم که در آینده خواهیم گفت؛ نوعی کمال برای انسان محسوب میشود، ضرورت جبری ندارد و چهبسا بسیاری از انسانها که مانند حیوانات هرگز به نتیجه واقعی اعمال خود فکر نمیکنند، از این نوع علم محرومند.
[5]- واضح است که این اعتباری بودن برای زندگی انسانهاست، وگرنه کاربرد برخی از این مفاهیم در مورد خداوند مثل عدالت، مالکیت و مُلک خداوند، حقیقی است.
[6]- لغتنامه دهخدا، فرهنگ فارسی معین و فرهنگ فارسی عمید