تفاوت شناسی تفکر سیاسی در اسلام واقعی (تشیع) با نظریه شاهنشاهی ایران باستان
مسعود کریمی بیرانوند
هویت فرهنگی ما به طور عمده از چهار قسمت تشکیل شده است: هویت قومیتی و محلّی، هویت ایرانی و ملّی، هویت اسلامی و مذهبی، هویت بشری و جهانی (فراملی و فرادینی) که بویژه تحت تاثیر مدرنیته بوده است. برقراری نسبت منطقی و مقبول بین این چهار عنصر دغدغه متفکران زیادی بوده است و از میان این چهار بخشِ هویتی، رابطه ایرانیت و اسلامیت همواره حساس بوده است.
در ابتدای ورود اسلام به ایران، برخی از فاتحان و حاکمان عرب بر خلاف آموزه های اسلامی، رفتار درستی نسبت به مردم ایران و تاریخ و تمدن آن ها نداشتند که جنبش های شعوبی گری در قرون بعدی پاسخی به این اقدامات بود. در جهت مقابل در دوران پهلوی هم تلاش هایی برای نفی اسلامیت و افراط در ایرانی گری (پان ایرانیسم) شد. این در حالی است که نفی هر یک از عناصر ایرانیت و اسلامیت با حقیقت سازگار نیست و کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» از استاد شهید مطهری این جریانات تک بعدی و تقابلی را به طور منطقی رد می کند.
رویکرد دیگری که توسط برخی مستشرقان رونمایی شد و اکنون طرفدارانی پیدا کرده است، برقراری نسبت تساوی میان ایران باستان با قرائت شیعه از اسلام است؛ به این معنا که مذهب تشیع حاصل دستکاری ایرانیان در اسلام است و بسیاری از اصول اساسی تشیع مثل امامت، ولایت، عصمت، مهدویت ترجمان اصول فکری ایرانیان باستان بوده است.
به عنوان نمونه ناث و گلدزیهر در صفحه ۲۷ کتاب « اسلام در ایران، شعوبیه، نهضت مقاومت ملی ایران» اعتقاد به پاک بودن سلاله امامان شیعه را نتیجه اعتقاد ایرانیان به اصالت تخمه شاهان در ایران باستان معرفی می کنند: «عقیده به الوهیت شاهنشاهی، قرنها بود که محور اصلی تفکّر ایرانیان را تشکیل می داد... حق جلوس بر تخت مقدّس شاهی ایران تنها از طریق وراثت ممکن است. درست است که خلیفه یک حاکم منتخب دولت اسلامی است، اما دارای اصالت نژاد نمی باشد. در طرف دیگر ائمه شیعه از نسل موجودات اهلی (!!!) می باشند».
در دویست سال اخیر افراد زیادی با نیات مختلفی از این تفسیر حمایت کرده اند. این که شرق شناسانی چون ادوارد براون شباهت هایی میان تفکّر شیعی و ایران باستان ببینند یا این که پدیدارشناسی چون هانری کوربن تشیع را همچون شاخه ی ایرانی اسلام بپندارد، چندان شگفت نمی نماید، چرا که بر نگارنده روشن است که هر دو نظام تفکّر سیاسی شاهی و اسلامی، به مراتب از تفکّر اومانیستی و سکولاریستی غرب به دورند، لیکن دوری این دو به معنای یکی بودنشان نیست. چنان که فی المثل ما ایرانی ها مابین چهره های مردم ژاپن و کره تفاوتی نمی بینیم، اما آن ها خود تفلوتهایشان را می بینند و یا این که به رغم ریشه ها و رگه های مشترک زیاد باورهای قرون وسطی و عصر مدرن در غرب، غربی ها خود به شدّت بر تغایر آن دو تاکید دارند. عجب آنجاست که گویندگان و نویسندگانی ایرانی و یا مسلمان نیز این سخنان را تکرار و بلکه تقویت می کنند.
برخی چون عابدالجابری نویسنده معروف اهل سنت برای زیر سوال بردن اصالت اسلامی تشیع از این مطالب استفاده کرده اند و برخی دیگر مانند امید دانا با این عقیده که ترویج تشیع به عنوان اسلام ایرانیزه شده می تواند قدرت ملّی برای کشور به بار آورد، به این طرز فکر گرویده اند. اما از هر چه که بگذریم سخن حق خوش تر است و هرچند اشتراکاتی میان تفکر سیاسی در اسلام واقعی (تشیع) و ایران باستان وجود دارد، لیکن تفاوت های غیرقابل انکاری هم میان آن دو وجود دارد که در این نوشتار ذیلِ چهار محور به آنها اشاره می شود.
غایت امر سیاسی در ایران باستان، ایفای نقش در جدال خیر و شر است و یاری رساندن به طرف اهورامزدایی است. در تفکّر اسلامی جدال حق و باطل و لزوم حرکت در مسیر حق، واقعیت دارد اما یک واقعیت تاریخی و وجود بالعرض است و غایت حکومت اسلامی، به کمال رساندن انسان و تحقق مقام خلیفةاللّهی است. نظم مهمترین هدف شاهی آرمانی است و شاه باید هر کس را در جای خود بنشاند و اهداف دیگر ذیل آن معنا می یابند. فضیلت چیزی فراتر از ساماندهی این طرح از پیش معیّن نیست. خیر به معنای خویشکاری و عدالت به مثابه نظم ثابت در جامعه در نظر گرفته می شود. لذا طبیعی است که آزادی و تحرک آزادانه محلّی از اعراب ندارد.
البته در حکومت اسلامی نیز نظم و عدالت مهم است ولی تعریف انعطاف پذیرتری دارد. در وهله نخست، همگان همچون دندانه های شانه مساوی هستند. و افراد بنا به استعدادها و تلاشهایشان و با توجه به ظرفیت و نیاز جامعه، جایگاه خود را می یابند. ضمن اینکه فضیلت جلوهها و مصادیق زیادی دارد و در نظم و عدالت خلاصه نمیشود. نظم و عدالت تازه مقدمه ای است برای کسب فضایل انسانی و الهی مهمتری مثل معرفت و عبودیت خدا. ازجمله در کنار تحقق نظم، آزادی و حقّ انتخاب نیز به عنوان یک ارزش و نعمت خدادادی مجال گستردهای می یابد. با این حال به خاطر شرایط روز و امکانات مدرن، شاهدیم که حکومت اسلامی در دوران معاصر، اختیارات و وظایف بیشتری برای برنامه ریزی و دخالت در عرصه های مختلف از جمله حوزه اقتصاد و رفاه قائل است.
در باب مرجعیت قدرت سیاسی، شاه آرمانی نماینده اهورامزدا در زمین است. همانطور که اهورامزدا در آسمان حاکم است، شاه در زمین حاکم است. هر کسی نمی تواند شاه شود و شرایط آن بیشتر ذاتی است تا اکتسابی. حتّی آنجا که اکتسابی است مربوط به لیاقت شخص شاه میشود و مردم حقّ دخالت در تعیین او ندارند.
در تفکر اسلامی در مقابل، هر چند انسان می تواند خلیفة الله و نماینده خداوند در میان کائنات باشد ولی این مسئله، ربط مستقیمی به موقعیت سیاسی حاکم اسلامی ندارد. ولایت سیاسی جامعه، ناشی از تکلیف در قبال خدا و مردم است تا اینکه نمایانگر امتیاز یا برتری برای شخص والی باشد. لذا حاکم به دلیل دارا بودن صلاحیتهای لازم، مشروعیتش را از بندگی خدا و اجرای دین الهی میگیرد و تحقّق و کارآمدی حکومتش را از حمایت و رضایت مردم.
در ایران باستان موقعیت اجتماعی هر کس ذاتی اوست و سرنوشت او را در هر دو دنیا رقم می زند. شاه فقط از حیث جایگاه اجتماعی- سیاسی برتر نیست، بلکه از جایگاه الهی- انسانی بالاتری نیز برخوردار است. اما در تفکر اسلامی کسی برتری ذاتی بر دیگری ندارد و این تنها تقسیم بندی وظایف اجتماعی است که میان آنها فرق ظاهری می نهد. هیچ کس به خودی خود حق حکمرانی بر دیگری را ندارد و تازه این ظاهر امر است. ملاک واقعی افضلیت انسانها تقواست که در هر موقعیتی قابل تحصیل است.
شاه آرمانی از یک لحاظ دارای اختیارات محدودی نسبت به حکومتهای مدرن است. علاوه بر نبود امکانات گسترده و کادر اداری توسعه یافته، باید به واقعیاتی چون وجود گروههای مهمی چون شاهزادگان، موبدان و سپاهپذان، لزوم خویشکاری شاه و پرهیز از دخالت در امور طبقات مواردی از این دست محدودیتها را نشان می دهد. این مطلب را با استفاده از خداشناسی مزدایی می توان اینگونه توضیح داد؛ همانطور که ایزدان متعدد از خدای بزرگ؛ اهورامزدا نوعی استقلال ماهوی دارند، در روی زمین نیز شاه به رغم موقعیت خاص و ممتازش، حیطه اختیار مشخصی دارد و حکمش در قلمرو کاری کسانی چون موبدان نافذ نیست و یا باید از اختصاص یافتن دستورات شاه به مرزهای ملّی ایران یاد نمود که بر اساس اعتقاد به ثنویت و تقسیم بندی همیشگی اهورایی- اهریمنی در همه صحنه درک می شود. از لحاظ دیگر شاه در همین حیطه محدود اختیارات مطلق داشت و کسی را یارای تشکیک در ولایت تکوینی و اوامر قدسی وی نیست. درست است که شاه همه کاره نیست، اما سیاست کارویژه اوست. همانطور که او نباید در امور نامربوط به خود وارد شود، دیگران هم نباید در کار او دخالت کنند.
در مقابل حاکم اسلامی از یک جهت؛ مطابق با اصل توحید؛ از اختیارات بسیار گسترده تری برخوردار است و میتواند در هر امری که لازم باشد وارد شود. این اصل حتّی شامل فروعات و ضروریات دینی مثل نماز و حج می شود. تا هنگامی که حاکم مشروع است، هیچ قدرت معارض و مستقلّی ندارد و همه قدرت خود را از او می گیرند و حکم او اصالتاً در ورای مرزهای ملّی نیز نافذ است مگر آن که شرایط موجود اجازه این امر را ندهد. در جهت دیگر در تمامی این موارد وی فقط دارای قدرت حقوقی بوده که ناشی از موقعیت سیاسی و ولایت تشریعی وی می شود نه شخصیت حقیقی و ولایت تکوینی او. بنابراین اگر ذرّهای از مسیر بندگی خدا، تعهّد به دین خدا و خدمت به خلق منحرف شود، مشروعیت خود را از دست داده و به محض اینکه مردم از پشتیبانی او دریغ ورزند، از مقام سیاسی اش عزل میشود. درست است که او دارای اختیاراتی گسترده است ولی در همه جا باید پاسخگو باشد.
در نظام شاهی آرمانی تقریباً هیچ سازوکاری برای اعتراض مسالمت آمیز مردم دیده نشده است. دلیل این امر به وضوح از قید "آرمانی" در اصطلاح شاه آرمانی درک می شود.
در حکومت اسلامی اوّلاً حاکم موظّف به جلب همراهی و نظارت مردم به عنوان بهترین ابزار برای اصلاح امور است. ثانیاً اگر عدهای از حکومت و حاکم انتقاد ریشه ای داشته باشند، تا زمانی که به توطئه و تخریب نینجامد حقّ ابراز بیان دارند. خصوصاً از این جهت که نظریه ولایت فقیه، برآمده از ضرورت تاریخی است و ادعای آرمانی بودن و عصمت ندارد. ثالثاً اگر اکثریت مردم نظام یا حاکم را نخواهند، حتّی اگر مرتکب اشتباه و یا معصیت هم شوند، باید به خواسته شان برسند.