کفایت مذاکرات درباره بایدها و هستها و ضرورت پاسخ به چرایی و چگونگی
مسعود کریمی بیرانوند
توماس اسپریگنز متفکر سیاسی مشهور آمریکایی، کتابی با عنوان «روش فهم نظریه های سیاسی» تالیف کرده که دست مایه تحقیقات و نوشته های بسیاری شده است. اصل سخن وی در این کتاب این است که در تفکر هر اندیشمند بزرگ سیاسی، چهار عنصر وجود دارد: 1-تصوری از کمال مطلوب و آرمانها 2- تشخیص وضعیت موجود و فاصله آن با حالت ایده آل (بحران) 3-شناسایی علل و ریشه های بحران 4- ارائه راه حل و راهکار برای رفع بحران. بدیهی است که اگر این چهار مرحله طی نشود و مثلاً اندیشمند در مراحل اول و دوم و حتی سوم توقف کند، دچار ناامیدی و رکود می شود.
می توان مدل بالا را برای ارزیابی جامعه نخبگانی کشور خودمان نیز به کار بست. رهبر معظم انقلاب از معدود افرادی که همواره چهار عنصر آرمان، واقعیت، علت و راهکار را با هم دیده اند، در بیانیه «گام دوم انقلاب» می فرمایند: «بیشک فاصلهی میان بایدها و واقعیّتها، همواره وجدانهای آرمانخواه را عذاب داده و میدهد، امّا این، فاصلهای طیشدنی است و در چهل سال گذشته در مواردی بارها طی شده است و بیشک در آینده، با حضور نسل جوان مؤمن و دانا و پُرانگیزه، با قدرت بیشتر طی خواهد شد». ایشان همیشه و از جمله در همین بیانیه ضمن این که از آرمانهای اصیل انقلاب اسلامی دفاع جانانه می کند و آنها را تجدیدنظرناپذیر می داند، از مشکلات کشور مثل بی عدالتیها و عدم استفاده از ظرفیت بالای مادی و انسانی مملکت نیز سخن می گوید. درعین اینکه از برخی سیاستهای غلط گذشته مانند امیدبستن به دستان بیگانگان، اشرافیگری برخی مسئولان و دوری از روحیه انقلابی، عدم ثبات در سیاستها و ترویج سبک زندگی غربی در جامعه به عنوان ریشه های مشکلات یاد می کند، راه حل هایی چون اقتصاد مقاومتی، مدیریت جهادی و مردمی سازی اقتصاد را از قلم نمی اندازند.
اگر با دید کلی بنگریم، صرفنظر از افراد نادری مثل رهبر انقلاب، میشود گفت؛ فضای فکری و رسانه ای حاکم بر کشور در دهه های ابتدای انقلاب بیشتر حول و حوش آرمانها و اصول اسلامی و انقلابی دور می زد (حساب معاندین و مخالفین را باید جدا کرد). در این دوره کمتر کسی از مجموعه نظام، از بحران و وضعیت نامطلوب دم میزد. هر چند طیف حزب الله از همان دوران هاشمی انتقادات جدی داشتند. به تدریج از داخل نظام صداهایی بلند میشد که از شرایط موجود و دولت حاکم انتقاد می کرد، طوری که در زمان دولتهای نهم و دهم برخی افراد و جریانات علناً سیاه نمایی را رویه خود قرار داده بودند.
در انتخابات ریاست جمهوی یازدهم دولتی روی کار آمد که مدعی گذر از دوران بحران و دمیدن روح «امید» با استفاده از کلید «تدبیر» بود؛ اما مشکل آنجا بود که مرحله سوم یعنی علت شناسی را خوب نفهمیده بودند. ظاهراً مجموعه اعتدال و اصلاح طلب، مشکل را ناشی از این میدانستند که آنها روی کار نیستند و اگر بار دیگر چون دهه های قبل به مسند ریاست بازگردند، همه چیز حل می شود و لذا با این ریشه شناسی قلابی، تدبیر آنها نیز آبکی از کار درآمد؛ یعنی حل تمام مشکلات داخلی با استفاده از سیاست خارجی سازشکارانه و اینگونه شد که امروزه دیگر همه افراد، جریانات و رسانه ها از مشکلات عدیده می نالند.